فهرست دانشنامه مشاهیر

نوشته‌ها

نامه‌ی اول (از نامه های شمس المعالی نیریزی)

مرحوم شمس‌المعالی نیریزی به یکی از اعاظم نوشته:

روحی فداک(۱)، هرگاه دماغ و حالتی و فراغ و التی داشته باشید افسانهی مرا گوش دهید و ماجرای مرا هوش،  افسانه [ای] که کس نتواند شنیدنش صورت حال و تمثال(۲) احوال بر این منوال است که در این روزها در گوشهای خزیده و طمع از عالم و آدم بریدهام و چشم توقع از صغیر و کبیر و برنا و پیر پوشیده و حجاب استغنا(۳) بر چهرهی تمنّا کشیده دامن از مخالطت(۴) فقیر و غنی و سنی(۵) و دنی(۶) برچیدهام نه از اعالی(۷) قبا و جبّه طالبم(۸) و نه از ادانی(۹) دانه و حبّه(۱۰)

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصّه سرآید(۱۱)

علیّالسعی فی طلبالمعالی ولیس علیّ ادراکالنجاح(۱۲)

و خود را بدین شاد و خاطر به این آزاد دارم که دبیر حضرت(۱۳) یار من است و منشی مملکت واسطهی کار من. چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید.(۱۴)

وَکّلتُ الی مولای امری راضیا

فان شاء احیانی و ان شاء اهلکا(۱۵)

بندهی پیر خراباتم که لطفش دایم است

ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست(۱۶)

دست اعتصام(۱۷) به عروهالوثقای(۱۸) فتوّت و حبلالمتین(۱۹) مروّت و شفقتش زدهام

فَلِایّ باب غیربابک اقرع           ولایّ جود غیر جودک اطمع(۲۰)

مگر اینکه گوشهی خاطر عزیز و حاشیهی ضمیرت را توجّهی به حال این افتادهی مستمند نیست

از ورطهی ما خبر ندارد

آسوده که در کنار دریاست(۲۱)

آخر نظری به سوی ما کن

دردی به تفقّدی دوا کن(۲۲)

خبرت هست که من بنده شمسالمعالی با همه مجد و معالی کیسهام تهی است و کاسهام خالی

رَمانی الدَّهْرُ بالارزاء حتّی

فُؤادِی فی غِشاءٍ مِنْ نِبالِ

فَصِرْتُ اِذا أَصابَتْنِی سِهامٌ

تَکَسَّرَتِ النّصالُ عَلَی النّصالِ(۲۳)

شکسته دلتر از آن ساغر بلورینم

که در میانهی خارا کنی ز چنگ رها(۲۴)

متاع فضلم فاسد و بازار هنرم کاسد از نحو و صرف و جار و مجرور و ظرف جز ندامت اثری و غیر وخامت ثمری ندیدم: کاندرینجا نحو را کردند محو(۲۵)،  و از براهین(۲۶) منطقی و قیاسات(۲۷) میزانی(۲۸) میزانی به جهت توسعهی معاش و مایهی انتعاش(۲۹) به دست نیامد و از فلسفه جز وسوسه فائده نبردم و از ریاضی جز ریاضت مائده(۳۰) نخوردم

کافِ کفر ای دل بحقالمعرفه

خوشترم آید ز فای فلسفه(۳۱)

هیهات، مَنْ یَزْرعالشوکَ لَمْ یَحْصدْ بِهِ عنبا(۳۲). اکنون لگدکوب زمانم و دستخوش ابناء [آزار، ایذاء] زمرهی انامم(۳۳) و انگشتنمای خاص و عام.

فصار رزقی اَعَزُّ مِنْ بیض الأَنوُق(۳۴) و امتنعُ من عقابِ الوکر(۳۵) و الابلق العقوق(۳۶)

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایرهی قسمت اوضاع چنین باشد(۳۷)

ولو انّ ما بی بالجبال لدکدکت

وَ بالشمس لَمْ تطلع و بالبدر لم یسر

و بالارض لم تسکن و بالدهر لم یکن

و بالنار اطفاها و بالماء لم یعبر(۳۸)

هنر نمیخرد ایام و غیر از اینم نیست

کجا روم به تجارت بدین کساد متاع(۳۹)

ابواب رزق مسدود است و اسباب شادی مفقود،  شمع نشاط افسرده است و چراغ آمال(۴۰) فرو مرده(۴۱)، پیغمبر(ص) میفرماید: کاد الفقر اَن یکونَ کفرا(۴۲)، و نصّ حدیث صحیح و در حدیث صریح است: نَعُوذُ بِالله مِن الفقر المُدْقِعِ و سجن و سجین و اعظمها رحمالعدی و جفاء من اخلائی(۴۳). مهرهی آمال در ششدر(۴۴) است و شاخهی اقبال بی برگ و بر. نجم سعادتم هابط(۴۵) است و کوکب طالعم ساقط

من اندر رنج و دونان بر سر گنج

مگس در گلشن و غنقا به گلخن(۴۶)

الصعو یرتع فیالریاض و انّما

حُبِسَ الهزارُ لانّه یترنّم(۴۷)

نعمت جاهل چراست دریا دریا

محنت دانا چراست کشتی کشتی(۴۸)

تُعَدُّ ذنوبی عندَ قومٍ کثیره

ولا ذنب لی اِلاّ العلی و الفواضل(۴۹)

عیشی دارم تلختر از سمّ اراقم(۵۰) و ماء علاقم(۵۱)، روزگار بر سرم دو اسبه میتازد و آسمان با بختم نرد کینه میبازد؛ قضا را در فلاخن(۵۲) سنگ ستم است و قدر را در کمان تیر الم

دشمنانند قوی پنجه مرا

که از آن جمله یکی گردون است(۵۳)

مجملا الخ

 

یادداشتهای نامه‌ی اول:

۱- جانم فدایت

۲- تمثال: صورت منقوش، نگار، تصویر

۳- استغنا: بینیازی

۴- مخالطت: معاشرت کردن

۵- سَنی: عالی رتبه، بلند مرتبه

۶- دنی: ناکس، پست

۷- اَعالی: جِ اعلی؛ برتران، بلندپایگان

۸- جبّه: جامهی گشاد و بلند که فراز جامههای دیگر پوشند

۹- ادانی: جِ ادنی؛ عوام، اسافل ناس

۱۰- حبّه: دانه

۱۱- بیت، آغازینهی غزلی از رند شیراز، حافظ، است.

۱۲- ترجمهی بیت: بر من است که در طلب بزرگیها بکوشم امّا رسیدن به بزرگی و رستگاری در اختیار و بر من نیست.

۱۳- حضرت: درگاه، پیشگاه، پایتخت، برای تعظیم، پیش از نام شاهان و بزرگان آید.

۱۴- چون تو دارم ... : بهظاهر مصراع بیتی است.

۱۵- ترجمه: با خرسندی کارم را به سروَرم واگذاشتم؛ خواه زندگیام بخشد و خواه مرگ و نیستی.

۱۶- بیت از شاعر بزرگ فارسی، حافظ است.

۱۷- اعتصام: چنگ زدن، متوسّل گردیدن

۱۸- عروهالوثقی: دستآویز محکم، عقد محکم و استوار

۱۹- حبلالمتین: ریسمان استوار، رشتهی محکم

۲۰- ترجمه: به جز درِ تو، درِ کدامین کس را بکوبم و به جز بخشش تو، به کدام بخشش، امید و دل ببندم.

بیت از عبدالحکم ابنالعراقی است (وفیات الاعیان، ج۱، ۲۶). در این کتاب، به جای «اقرع» و «وَلأیّ»، الفاظ «أرجع» و «وبأیّ» ضبط شده است.

۲۱- بیت از سعدی است. (غزلهای سعدی، ۳۷)

۲۲- بیت،  مطلعِ غزلی از شیخ بزرگوار شیراز، سعدی است. (غزلهای سعدی، ۳۴۶). در ضبط زنده یاد یوسفی، به جای «نظری»، «نگهی» آمده است.

۲۳- ابیات از شاعر شهیر تازی، ابوالطیّب متنبّی است. (دیوانالمتنبّی، ۲/۷۰)

ترجمه: روزگارها، تیرهای بلا را به سوی من انداخت، دلم در پوششی از تیرهای زمانه است. باری چنین شدهام که اگر تیرهای بلایی دیگر به من اصابت کند، پیکان آنها از برخورد با پیکانهای دلم میشکند.

۲۴- بیت از خاقانی شروانی است.

۲۵-کاندرینجا ... بهظاهر مصراع بیتی است.

۲۶- براهین: جِ برهان. قیاسی است مرکّب از مقدّمات یقینی تا نتیجه دهد مقدّمات دیگری را که یقینی بود نه ظنّی.

۲۷- قیاسات: ج قیاس؛ به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزیی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند؛ مثلاً، از این مقدمه کلّی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که پرویز فناناپذیر است.

۲۸- میزان: دانشِ منطق.

۲۹- انتعاش: نیکو شدن حال، بهبود، نشاط.

۳۰- مائده: خوردنی. مائده نخوردم: فایده نبردم.

۳۱- این بیت از عطار نیشابوری است و در منطقالطیر (چاپهای دکتر شفیعی کدکنی، گوهرین، پورنامداریان) بدین صورت آمده است:

کاف کفر اینجا بحق المعرفه    دوستر دارم ز فای فلسفه

بحق المعرفه: به معرفت حقیقی (منطقالطیر چاپ شفیعی کدکنی، ۷۷۱)   

۳۲- من یزرع: مصحّح فقید «نفثه المصدر» دربارهی این مصراع چنین مینویسد:

هرکه خار کارَد بدان انگور ندرود. این مصراع – که ارسالالمثلی بدیع است – از صالح بن عبد-القدوس و تمامت بیت چنین است:

اِذا وَتَرْتَ امْرَءاً فَاحذر عَداوتَهُ

مَنْ یَزْرَعِ الشَوکَ لا یَحْصد بِهِ عنبا

این مثل در کتابهای ادب تازی و فارسی بسیاری آمده است برای دیدن نام این کتابها به نفثه-المصدور، ص ۱۷۴-۱۷۵ رجوع شود.

۳۳- انام: آفریدگان، مخلوق، خلق

۳۴- فصار رزقی ... : در «ثمارالقلوب فیالمضاف و المنسوب» دربارهی «بیض الانوق» چنین آمده است:

بَیْضُالأَنُوق: العرب تضرب المثل ببیض الأنوق فیالشیء الذی لا یُوجد، فتقول: أعزُّ من بَیْض الأنوق، وَ أبعَد مِن بَیضالأنوق. والأنوق : الرَّخَمالذَّکر و انّما البیضه للانثی. هذا قولُ أبی عَمرو. وَ أمّا غیرهُ من-اللغویین والمعنویّین فانهم أجمعوا علی أنّ الأنوقَ تلتمِس لبیضها الأوکار البعیده و الاماکن الوحشیه والجبال الشامخه و صُدوعالصخرالغامضه، فلایصل اِلیها سَبُعٌ وَ لا آدمِیّ وَ أنشَدَنی الخُوارَزمیّ لنفسه:

تغرّبتُ أسْأَلُ مَنْ عَنَّ لی

منالناس هل من صدیقٍ صَدوُقِ

فقالوا عَزیزان لا یوُجَدانِ

صَدیقٌ صَدُوقٌ وَ بَیضُ الْأنوقِ

(ثمارالقلوب، ۴۰۰)                     

ترجمهی عبارات: عرب در چیزی که یافت نمیشود به «تخم انوق» مثل میزند و میگوید: نایابتر از تخم انوق و دور از دسترستر از تخم انوق، انوق عقاب نر است حال آنکه تخم از آنِ ماده است. این، سخن ابو عمرو است؛ امّا لغتشناسان و معنیدانان دیگر برآنند که عقاب برای تخم گذاشتن به جستجوی لانههای دور از دسترس و جاهای خلوت و کوهساران بلند و شکافِ صخرههای استوار میپردازد که هیچ جانور درندهای و هیچ آدمی بدان دست نیابد و خوارزمی از شعر خود برای من خوانده است که: جلای وطن کردم در حالی که از کسانی که از میان مردم به من عنایت دارند میپرسم آیا دوست راستینی هست و آنها گفتند دو چیز است که یافت نمیشود: دوست راستین و تخم عقاب.

در ترجمهی فارسی المنجد الطلاب ذیل مادهی «انق» میخوانیم که:

الأنوق: عقاب، هُوَ أعزّ مِن بیضالأنوق، دسترسی به او سختتر از به دست آوردن تخم عقاب است، برای هر چیز نایاب مثل میزنند.

۳۵- امتنع من ... : دست نیافتنیتر از عقابِ آشیانه.

۳۶- الابلق: پرندهای است آوازخوان، طَلَبَ الابلقَ العقوق: کنایه از امر محال (ترجمهی منجدالطلاب، ذیلِ «بلق»).

۳۷- بیت از حافظِ شیراز است.

۳۸- ترجمه: اگر آنچه بر من آمده بر کوهساران فرود میآمد از جای میجنبیدند و اگر به خورشید میرسید، از افق سر برنمیزد و اگر به ماه، در آسمان جنبشی نمیکرد و اگر به زمین، ایستا نمیماند [ به گمان قدما، زمین ایستا و آسمان پویاست [و اگر به روزگار نابود و اگر به آتش، خاموشش میساخت و اگر به آب [رود] ، روان نمیگشت.

۳۹- بیت از رند هنرورز شیراز، حافظ است که در کسادی مایهی هنر و دانش، به روزگار خویش (و به سخنی در همهی روزگاران) سروده است.

۴۰- آمال: آرزوها، جِ اَمَل

۴۱- فرومُرده: خاموش شده

۴۲- کادالفقر ... : مولوی این حدیث را در این بیت: صوفیان درویش بودند و فقیر / کاد فقران یکن کفراً یبیر، درج کرده است. فروزانفر در کتاب «احادیث معنوی» مینویسد: اشاره است به حدیث کادالفقر ان یکونَ کفرا. این حدیث در کنوزالحقایق (ص ۹۳)، وباذیل: و کادالحسد ان یَغْلبَالقدرَ، در احیاءالعلوم، ج ۳، ص ۱۲۹ و ... آمده است.

(احادیث مثنوی، ۴۵)

۴۳- ترجمه حدیث: از تهیدستیِ سخت و زندان و زندانی و بزرگتر از اینها از مهربانیِ دشمنان و بیدادِ دوستانم به خدا پناه میبرم.

۴۴- ششدر: (در بازی نرد) چنان است که یکی از بازیکنان ششخانه مقابل مهرههای حریف را گرفته باشد و او نتواند مهرههای خود را حرکت بدهد (معین)

۴۵- هابط: فرودآینده، هبوط کننده

۴۶- بیت از شاعر شروان، خاقانی، است.

۴۷- ترجمه: سنگانه (= صعوه، نام پرندهای) در گلستان با ناز میخرامد امّا بلبل خوشخوان به سبب آواز زیبایش گرفتار قفس شده است.

۴۸- بیت از شاعر قبادیان، ناصرِ خسرو است. در لغت نامه به جای «جاهل» و «دانا» به ترتیب «منعم» و «مفلس» آمده است.(لغت نامه ذیل منعم)

۴۹- بیت از شاعر اندیشمند تازی، ابوالعلا مَعَرّی است در چامهای با آغاز:

اَلا! فی سبیلالمجد ما أنا فاعِلُ:

عَفافٌ و اقدامٌ و حزم و نائلُ

(مجانی الحدیثه، ج ۳ / ص ۳۰۹)

ترجمه: گروهی گناهانم را بسیار برآورد میکنند، من که گناهی جز فضیلت و بزرگمنشی ندارم.

۵۰- اراقم: جِ اَرقم؛ از اقسام مار (لغتنامه). ارقم: مار سیاه و سپید، ماری که در پوستش نقشهای سیاه و سفید باشد (معین)

۵۱- علاقم: به ظاهر شمسالمعالی این واژه را جمع علقم آورده است چه این واژه در فرهنگهای تازی در دسترس چون لسانالعرب و القاموسالمحیط والمعجم الوسیط، جمعِ علقم ضبط نشده است.

علقم: آب سخت تلخ، هر چیز تلخ. (لغتنامه)

۵۲- فلاخن: آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه پشمی یا ابریشمی سازند و بدان سنگ اندازند.

۵۳- بیت پیش از آن چنین است:

ساغرم خالی و دل پر خون است

چه کنم کار فلک وارون است.



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: هفته‌نامه عصر نی‌ریز / شماره‌های: 487 تاریخ 1/11/1391 و 488 تاریخ 8/11/1391
  • نویسنده/گردآورنده: دکتر مختار کمیلی
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1393/3/19

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...