نوشتهها
نی ریز از سده پنجم تا زمان صفویهمهمترین منابع این دوره که در آنها از نیریز یاد شده عبارتاند از: فارسنامه ابنبلخى ؛ الانساب سمعانى ؛ معجمالبلدان یاقوت ؛ اللباب فى تهذیب الانساب ابن اثیر ؛ نزهه القلوب حمداللّه مستوفى و مجمع الانساب شبانکارهاى ؛ که از آن میان، منبع اخیر بخش مهمّى از تاریخ نیریز را در دوره شبانکاره (سدههاى ۵ - ۸ ه . ق.) روشن مىسازد.
در فارسنامه ابنبلخى، نیریز شهرکى از توابع کوره اصطخر شمرده شده است. ابنبلخى خیر و نیریز را با هم ذکر کرده و گفته است: «خیره، نیریز: دو شهرک است و نیریز قلعهاى دارد و از آنجا انگور بسیار خیزد و بیشترین انگور آنجا کشمش باشد و هواء معتدل دارد و آب روان و به هر دو جاى، جامع و منبر باشد و آبادان است » ؛ در ادامه در معرفى مُشکان آورده است: «میشکانات: ناحیتى است از نیریز و سبیل آن سبیل نیریز است در همه احوال و به روایتى چنان است کى خیره و نیریز هم از کوه دارابجرد است ».
در الانساب، معجمالبلدان و اللباب فى تهذیب الانساب ـ در سده ششم و هفتم هجرى قمرى ـ نیریز از توابعِ شیراز ـ دانسته شده است .
حمداللّه مستوفى ـ در قرن هشتم هجرى قمرى ـ به تبعِ ابنبلخى از خیر و نیریز با هم یاد کرده و علاوه بر مطالب فارسنامه، گفته است که هواى آنجا «به گرمى مایل» است: «خیره و نیریز: دو شهرکاند و قلعه نیز دارند و آنجا کشمش بسیار بود و هوایش به گرمى مایل است و میشکانات ناحیتى معمور است از توابع نیریز و در آب و هوا و حاصل مانند آن ».
نیریز تا اواسط سده پنجم هجرى قمرى جزء فارس و تحت استیلاى دیالمه بود.
در مجمع الانساب آمده است: «به روزگار پیشین که دیالمه بر شیراز حاکم بودند حکام نیریز مردمان دیلم بودهاند و دیالم مردمان جبار ظالم بودند و اهل نیریز در دست ایشان در عذاب، و چون دولت دیالمه در تراجع افتاد شخصى از نیریز برخاست در سنه خمس و ستین و اربع مائه و نامه کرد به دارالخلافه و نام این مرد احمدبنزید بود، و در نامه یاد کرد که دیالمه بر این ولایت مستولى شدهاند و رونق اسلام برود اجازت فرمایند ایشان را قهر کنیم. خلیفه وقت فرمانى فرستاد مشتمل بر اجازت قهر و قمع دیالم و آن احمد را اقوام بسیار بودهاند همه را گرد کرد و با دیالم حرب کرده بعضى کشته و بعضى ازعاج کرده و حکومت نیریز گرفته و بعد از دو سه سال دیگر که حکومت ایشان مستحکم شد، بقایاى دیالم را به لطایف تدبیر باز دست آورده و به بهانه آنکه با شما موافقتى و دعوتى مىکنم در خانه چوبین کرده و آتش زده و حکومت نیریز بر احمد زید و اولاد او ماند سالها، و ایشان را عمیدان گفتندى و اصل عمیدان ایشان بودهاند ».
در مجمع الانساب گفته شده است که نیریز در دوره حکومت نظامالدین حسنبن هزارسب [هزار اسب] ـ در سده ششم هجرى قمرى ـ به دست او به مُلک شبانکاره ضمیمه شد. «در روزگار او ولایت نیریز گشاده شد و پیش از این نیریز از حساب فارس بوده ». در ادامه گفته است: «پس چون نیریز همسایه شبانکاره بود، ملوک شبانکاره دائما دم استخلاص آن قصبه زدندى امّا میسر نمىشد. چون به عهد نظامالدین حسن رسید با این عمیدان بناى موافقتى و دوستى نهاد و احیانا ایشان را بنواختى و تشریفات فرستادى و اندیشه کرده گفت باید که مرا املاک و ضیاع در نیریز باشد پس در این مرحله که امروز "باب بیان" گویند چند قطعه ضیاع بخرید و کارداران خود بر سر آن املاک فرستاد. غرض او آن بود تا دست تصرف او در آن ولایت باشد». او به مرور برخى از بزرگان و کدخدایان نیریز را تطمیع کرد، و آنان نیز در عوض، گزارش احوال عمیدان را به او اطلاع مىدادند. نظامالدینحسن پس از آنکه اطلاعات کافى از تعداد و نفرات و وضع آنان به دست آورد، به بهانه دیدن املاک خود همراه با گروهى از افراد به نیریز آمد. امراى نیریز و عمیدان به استقبال وى شتافتند و «نزلى و طعامى که ساخته بودند پیش آوردند» ؛ نظامالدین به بهانه شکار آنان را به شکارگاه آورد، «... چهل امیر بودند از عمیدان هر یکى رستمى ... با نظامالدین برنشستند و عزیمت صید کردند و نظامالدین روى به درّه پلنگان نهاد و مصلحهً شکارى چند بیفکند. وقت پیشینگاه به دره فرود آمد و با لشکر و خواص خود به هم نهاده که در وقت طعام خوردن چون ایشان همه فارغ باشند من دست به گردى گره کلاه مىبرم باید که شما کار عُمَدا تمام کنید و هر کسى کتاره و خنجرى و سلاحى در زیر جامه پنهان کرده بودند. پس عُمَدا فرمودند تا مطبخ را به دره پلنگان آوردند و خوان بکشیدند. نظامالدین چون دید که عمیدان همه به خوان نشستند و هیچ کس نایستاده به میعاد دست به کلاه برد. شبانکارگان دیوآسا جستند و آن چهل امیر را به یکبار بربستند و تا سخن گفته شد همه را بکشتند و از ایشان گورستانى ساختند و هنوز آثار گورهاى ایشان در راه نیریز هست. چون ایشان را از دست برداشت خود برخاست و با سپاه به نیریز آمد اهالى نیریز استقبال کردند و مبارکباد گفتند و شهر را تسلیم کردند، و نظامالدین سه روز در نیریز بود و کارها را ضبط کرد و نواب و گماشتگان خود را بنشاند و بازگشت و به ایگ آمد و اما قلعه نیریز به دست نیامد که محکم بود ».
مطالب یاد شده به نقل از مجمع الانساب نشان دهنده اهمیت نیریز در سده ششم هجرى قمرى است. وجودِ چهل امیر که شبانکارهاى آنان را همچون رستم معرفى کرده، دال بر وسعت و گستردگى منطقه نیریز و قدرت نظامى آن در آن زمان است. علاوه بر آنکه حکومت شبانکاره که در آن زمان یکى از قدرتمندترین حکومتهاى فارس بود، با وجود کشتن چهل امیر باز موفّق به فتح قلعه نیریز نشد. پس از وفات نظامالدین حسن (د ۵۹۴ ق.)، فرزندش قطبالدین مبارز جانشین او شد. او برادر خود ـ احتمالاً نظامالدین محمود ـ را در قلعه دارالامانِ ایج نشاند و خود به گشناباد رفت. در زمان وى قلعه نیریز که در تصرف اتابک سعد بن زنگى بود، فتح شد. به گفته شبانکارهاى: «و این حال چنان بود که کوتوال قلعه نیریز مردى بود شول ، او را امیرحسین گفتندى و به حکم اتابک سعد بن زنگى کوتوال آن قلعه بود و عادت او آن بود که کسانى که سپاهیان و کوتوالان نیریز بودندى به روز، پیش او رفتندى بىسلاح و هر روز چون بیامدندى ایشان را تفحص کردندى و زیر قبا و جامههاى ایشان بدیدندى تا سلاحى با ایشان نیست پس ایشان را بگذاشتندى. مردى بود جعفر نام و با ده یار خود بساخت هم از مردمان نیریز و ایشان مردمان معتبر بودند و این جعفر را مویى دراز انبوه بود خنجرى کوچک در میان موى پنهان کرد و با آن نه یار دیگر به عادت به پاى قلعه آمد چون با وى سلاحى ندیدند همچون هر روز در رفتند. چون به چاشتگاه رسید و امیرحسین خوان بخواست و دست به نان دراز کرد جعفر برخاست و ریش امیرحسین بگرفت و سرش بدان خنجر از گوش تا گوش ببرید و بیامد و از بام قلعه به زیر انداخت و بانگ زد که دولت قطبالدین مبارز باد، و این معنى به همداستانى قطبالدین بود و قطبالدین در آن روز در ایگ بود، ناگاه قاصد برسید که قلعه نیریز گرفتند. قطبالدین با پانصد سوار برخاست و به کوه دارک رفت و مرد فرستاد که جعفر و یاران بیایند. ایشان گفتند امیر کسى بفرستد تا قلعه به وى سپاریم و خود بیاییم. قطبالدین کسى را از امنا بفرستاد و کلید قلعه بستد و در قلعه بنشست. ایشان هر ده بیامدند و زمین خدمت بوسیدند. قطبالدین ایشان را بنواخت و تشریف داد و همراه خود کرد و به پاى قلعه آمد و به اندرون رفت و قلعه را بدید. پس یکى که مهتر ایشان بود نام او کریمالدین روزبه، مهترى قلعه داد و جمعى از شبانکارگان با وى یار کرد و قلعه را ضبط کرد و خود بازگشت و به جوشناباد باز شد ».
از آن زمان ـ در اواخر سده ششم هجرى قمرى ـ تا حدود ۷۵۶ ه . ق.، نیریز به مُلک شبانکاره ضمیمه شد و تحت تسلط ملوک شبانکاره درآمد. البته باید یادآور شویم که در سالِ ۶۵۸ ه . ق. یعنى در زمان حکومت قطبالدین مبارز پسر مظفرالدین محمد (حک ۶۵۸ - ۶۵۹ ه . ق.) تا سال ۷۳۶ ه . ق. زمان حکومت تاجالدین جمشید بن بهاءالدین اسماعیل (حک ۷۲۳ - ۷۴۲ ه . ق.). ملوک شبانکاره تحت فرمان مغولان درآمدند و ملکزادگان از طرف آنان حکومت مىکردند .
از جمله وقایعى که در دوره شبانکاره در نیریز اتفاق افتاد، مىتوان به عبور قاضى قضات شرفالدین امیر سیدابراهیم اشاره کرد. وى که از سادات جلیلالقدر فارس و از زهاد و عباد مشهور بود، مدّتى در خراسان به عبادت و ریاضت مشغول بود تا اینکه در سال ۶۶۲ ه . ق. به قصد وطن، آنجا را ترک گفت. وى «در میانه راه به هر کجا که مىرسید، جماعتى به آوازه کرامات به او ملحق شدند و چون به قصبه نیریز رسید، شجاعان ملک شبانکاره به قاضى قضات امیر سیدابراهیم پیوسته او را مهدى آخرالزمان گفتند و شهرت انداختند که امیرسید مردم را از آنچه در خیال آورند و آنچه در خانه ذخیره گذارند خبر دهد و در وقت جنگ با دشمن، چندین هزار سوار غیبى به او ملحق گردد و هر کسى تیرى به جانب او اندازد، همان تیر برگشته بر سینه آن کس فرو رود و هر که خواهد شمشیرى به او یازد دستش فالج شود ».
در سال ۷۳۶ ه . ق.، فارس تحت استیلاى امیرشرفالدین محمود شاه اینجو (د ۷۳۶ ق.) درآمد و شبانکاره نیز در تحت نفوذ او قرار گرفت. او حکومت این ناحیه را که در آن زمان توسط تاجالدین جمشید بن بهاءالدین اسماعیل اداره مىشد، به اشتراک به او و رکنالدین حسن بن هزار اسب (حک ۷۳۶ - ۷۴۲ ه . ق.) واگذار کرد و حکومت شبانکاره در این مدت گاه با این و گاه با آن بود تا اینکه در سال ۷۴۲ ه . ق. در زمان حکومت امیر پیر حسین چوپانى (د ۷۴۳ ه . ق.) در فارس، شخصى به نام امیرلون از هندوستان از راه سیرجان به شبانکاره آمد و آن دو را به قتل رسانید و شبانکاره در حوزه اختیار آل اینجو درآمد و از سال ۷۴۲ ه . ق. شخصى به نام ملک اردشیر (حک ۷۴۲ - ۷۵۶ ه . ق.) به حکومت پرداخت ؛ امّا چون او از امیر مبارزالدین محمد مظفرى (حک ۷۱۳ - ۷۵۹ ه . ق.) که در سال ۷۵۴ بر شیراز تسلط یافته بود اطاعت نکرد، شاه محمود بن امیر مبارزالدین محمد در سال ۷۵۶ ه . ق. وى را منهزم گرداند و تمامى خاک شبانکاره به تصرف آل مظفر درآمد و دولت شبانکاره پایان یافت . نیریز نیز در تحت تسلط آل مظفر درآمد.
از آن پس تا دوره صفویه اطلاع چندانى از وضعیت نیریز در دست نیست. در کتاب مطلع سعدین و مجمع بحرین، ذیل «ذکر عزیمت سلطان ابوالفوارس جلالالدین شاه شجاع به جانب تخت فارس» ضمن اشاره به درگیرىهاى شاه شجاع (حک ۷۵۹ - ۷۸۶ ه . ق.) با برادرش شاه محمود (د ۷۷۶ ه . ق.) در سالهاى ۷۶۵ تا ۷۶۷ ه . ق.، از عبور سپاه شاه شجاع از نیریز به طرف شیراز سخن به میان آمده است . همچنین در زبده التواریخ نیز به عبور سپاهیانِ تیمور در سالهاى ۸۰۷ و ۸۰۹ ه . ق. از نیریز اشاره شده است .
ابوبکر طهرانى در کتاب دیار بکریه در دو مورد ذیل «ذکر وفات اعلى حضرت خاقانى شاه رخ میرزا» و نیز «ذکر لشکر کشیدن جهانشاه میرزا به جانب شیراز براى تأدیب پسرش پیر بوداق میرزا»، از نیریز یاد کرده است. او ضمن بیانِ وقایع سال ۸۵۰ ه . ق. گفته است: «در اوائل سنه خمسین سلطان محمد میرزا ولد بایسنغر که ایالت قم و رى از جانب جد نامدار [ شاهرخ میرزا (حک ۸۰۷ - ۸۵۰ ه . ق.) ] بدو تفویض شده بود به داعیه مملکتگیرى از قم به اصفهان رفت». پس از آن او به قصد فتح شیراز روانه آنجا شد. حاکم فارس در آن زمان نوه دیگر شاهرخ میرزا یعنى امیرزاده عبداللّه سلطان فرزند ابراهیم سلطان بود. مؤلّفِ دیار بکریه درباره جنگ و درگیرى میان آن دو که ظاهرا تا حدود نیریز کشیده شده، گفته است: «امیرزاده عبداللّه سلطان ولد ابراهیم سلطان نیز لشکر فارس مرتب ساخته ... و راه مسدود ساخته، چون سلطان محمد میرزا بر راه ظفر نتوانست یافت به طولِ کوه لشکرِ جرّار کشید تا به حدود نیریز و شبانکاره و امیرزاده عبداللّه نیز از وراء خیل مىرفت ... به اندک زمانى سلطان محمّد غالب آمد ». همچنین آورده است که پیربوداق فرزند جهانشاه میرزا (حک ۸۳۹ - ۸۷۲ ه . ق.) «از حدود نیریز تا به سر حدّ شولستان که قریب پنجاه فرسخ است سدّى کشیده و در هر جا که لایق دانسته برج ساخته و دروازها ] دروازهها ] گذاشته ».
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: کتاب تاریخ و فرهنگ نیریز
- نویسنده/گردآورنده: محمد جواد شمس نیریزی
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1393/1/27
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- نی ریز از سده پنجم تا زمان صفویه
- شبانکارگان در نیریز
- یاد و نام نی ریز در تاریخ میانه ایران - بخش نخست
- یاد و نام نی ریز در تاریخ میانه ایران - بخش دوم
بیشتر »