فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۵ -زندگینامه شهید منصور مظفری

سخن از پرستوی مهاجری است که فصل پرواز را دریافت و عاشقانه تا بی‌کرانه آسمان پر گشود و بال در بال فرشتگان پیچید و محو تماشای رخ یار شد.
اولین روز بهمن‌ماه سال ۱۳۴۰ مصادف است با روز تولد مولودی که در آینده‌ای نه‌چندان دور، با خون خود درخت برومند اسلام را آبیاری کرد.
منصور، در کانون گرم خانواده‌ای که مملو از عشق به قرآن و اسلام بود پرورش یافت. هفتمین بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود که در دبستان توحیدِ روستای حیدرآباد ـ محل اقامت خودـ مشغول تحصیل شد. گاهی از اوقات همراه پدر به مزارع اطراف روستا می‌رفت و او را در کارها یاوری می‌کرد و گاهی هم به بازی با همسالان خود می‌پرداخت. دوره ابتدائی را به پایان برده بود که همراه پدر به شهر نی‌ریز مهاجرت نمود. فضای مذهبی و روحانی حاکم بر شهر او را با معارف اسلامی آشناتر کرد و روحیه ایثار و ازخودگذشتگی را در وی تقویت نمود. در این شهر بود که تحصیلات راهنمایی را در مدرسه ولی‌عصر (عج) به پایان برد. سپس تحصیل را رها کرد و برای سبک کردن بار سنگین تأمین معاش خانواده از دوش پدر، وارد عرصه کار شد. ادب او در میان خانواده، کم‌حرفی و درستکاری‌اش در کنار تنفر فراوان از دروغ و غیبت او را از دیگران متمایز می‌ساخت. نسبت به انجام فرایض دینی کوشا بود و دیگران را نیز به رعایت آداب و احکام اسلامی تشویق می‌کرد.
۱۳۶۰/۶/۲۱ برای گذراندن خدمت مقدس سربازی به جمع دلیرمردان ارتش در مرکز پیاده شیراز پیوست. دوران آموزش نظامی را با جدیت سپری کرد و بی‌درنگ به‌سوی میدان‌های نبرد شتافت. با اتمام دوران سربازی و بازگشت به نی‌ریز، سنت پیامبر (ص) را نصب‌العین خود قرارداد و با انتخاب یکی از دختران روستای محل تولدش ازدواج نمود. برای تأمین معاش خانواده و انتخاب شغلی شرافتمند، راهی آموزشگاه درجه‌داری نیروی زمینی ارتش شد و با آموختن فنون نظامی به جمع ارتشیان تیپ ۵۵ هوابرد شیراز درآمد. او که طعم شیرین عبادت را در شب‌های روحانی جبهه درک کرده بود، روح ناآرام و عاشقش در تب‌وتاب رفتن دوباره به جبهه و شرکت در عملیات می‌سوخت. دل کندن از آن محیط الهی برایش خیلی سخت بود. به دنبال گم‌شده خود، دوباره لباس رزم را به تن کرد و به عرصه نور وارد شد.
اواخر سال ۱۳۶۴ بود که برای تجدید دیدار کرد و گذراندن تعطیلات نوروزی به کنار خانواده‌اش آمده بود. پیک خبررسان به او اطلاع می‌دهد که فرماندهی گروهانی را در منطقه به عهده او گذاشته‌اند و هم‌قطارانش منتظر رسیدن او هستند. منتظر حلول سال نو نمی‌ماند و با خانواده‌اش خداحافظی کرده و مادرش را در آغوش می‌گیرد و آهسته در گوشش زمزمه می‌کند: مادر جان؛ عید امسال را باشکوه‌تر بگیرید! مادر با نگاهی پرسشگرانه به او می‌نگرد. قبل از اینکه مادر حرفی بزند و یا سؤالی بپرسد، بی‌درنگ در پاسخش می‌گوید: این رفتن آخر است و من عطر گل‌های بهاری را دیگر نخواهم بویید، زیرا به شهادت خواهم رسید و از عطر گل‌های بهشتی بهره خواهم گرفت. با الهام الهی فهمیده بود که یار او را پسندیده و به‌زودی به دیدارش خواهد رفت.
هنوز عطر وجودش در خانه حس می‌شد و چند روزی از رفتن او نگذشته بود که در ارتفاعات پنج‌وین، در سومین روز فروردین سال ۱۳۶۵، میناب شهادت را از دست معشوق گرفت و عاشقانه به‌سوی حق شتافت. پیکر مطهرش در گلزار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده‌شده است.
روحش شاد و نامش جاودان



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :