نوشتهها
شهدا سال ۶۶ -وصیتنامه شهید سعید رضا کاوه پیشقدم
بسمالله الرحمن الرحیم
الهی کفی بی عزاً
بهسوی خدا روانهایم، نمیدانم چه بنویسم و چه بگویم تا اندکی آتش درونم را تسکین دهد. نمیدانم که چرا امروز تصمیم به نوشتن این جملات گرفتم. شاید اینان آخرین کلماتی باشد که به نام وصیتنامه من به شما میرسد. البته نه وصیت که مرا نه بضاعت علمی و نه عملی است که توان وصیت به کسی یا چیزی باشد. پس توای عزیز! اینان را بهعنوان سرگذشت انسانی غرق در مادیات زندگی بنگر و ادب را از بیادبان بیاموز. من چه مینویسم و تو چه خواهی خواند، خود نمیدانم. در طول زندگی انسان برایش لحظاتی پیش میآید که شاید بهترین لحظات باشد اما، ما... انسان با دوستانی آشنا میشود که آنان در کمک و یاری او گاهی صمیمی میشوند ولی... بااینهمه سخن، من خود را انسانی غرق در گناه میدانم که حتی دوستانم به همین علت از من فاصله گرفتهاند و به لقاء محبوب شتافتهاند، ولی من هر بار که به جبهه میروم کلماتی را بر روی کاغذ میآورم اما باز، بعد از اتمام آنان را پاره کرده بر خود میخندم. من کجا و چنین مسائل کجا، اینان که میروند، کدام مخلصی و من خود را در میان آنان جا زدهام ولی...
هر چه فکر میکنم که چه بنویسم حتی این بار ذهنم به من میگوید تو را با نبرد دلیران چکار؟ هر کس محبوب باشد، مخلص باشد، با ماست. تو چه داری؟ هیچ. من بارها و بارها در موقعیتهای مختلف که خدا عنایتی کرده و اندکی مرا واداشته که در وجود خود به تفکر بنشینم، باز به این مسئله مهم رسیدهام که من فردی مخلص که به درد اسلام بخورد نبودهام، حرف تا عمل هزاران فرسنگ فاصله دارد. خود را مسلمان دانستن تا مسلمان بودن، فاصلهای است که تنها اخلاص و تقوا میتواند این فاصله را پر کند. همیشه گفتهام و در پیشگاه خدا و معبود با لسانِ الکن خود اعتراف کردهام که خدایا ما نداریم و امیدمان فقط به عفو و بخشش تو است. خدایا! به همه امورم تو آگاهی و شاهد. من دلم میخواهد مانند دیگران به کمالی به خلوصی به اشک سحری برسم و ناله نیمهشبی داشته باشم، اما افسوس و هزاران افسوس که... در پیشگاه خداوند معترفم که هیچ نیم. خدایا! همه امورم را به تو وامیگذارم. خدایا! در پیشگاهت معترفم که من بنده خوبی برای تو نبودهام، آری! نبودهام. از همه گناهانم از تو آمرزش میخواهم، ببخش که سخت محتاجیم، خدایا! عزیزانم، یارانم، دوستانم، آنان که در طول زندگی بهخصوص بعد از انقلاب با آنان میجوشیدم، تقوا را، ایثار را، مردانگی را، عزتنفس را، همه و همه را از آنان گرفته و باهم بودیم، ید واحده بودیم، همه به تو پیوستند. علت عقبماندگی خود را خوب میدانم و اما باز به تو امیدوارم. خدایا! تو به من عنایت کردی و مرا در خانوادهای مذهبی قراردادی (معتقد به امام و قرآن) اما من آنچنانکه شایسته بود، نبودم و نیستم. خدایا! تو را سپاس که مرا مؤمن قراردادی اما با تمام وجود این کلمات را مینویسم تا شاید در فردای روزگار کسانی که توانستند در این راه گام نهند و خدمتگزار اسلام باشند، از تجربیات، از سرگذشت ما سودی برده باشند. برادران مسلمان، دوست دارم اگرچه خود هیچندارم که به کسی عرضه کنم ولی خدا را شاهد میگیرم که در تمام زندگیام بخصوص این اخیر، بیشترین تلاش خود را و علاقه خود را و فکر خود را در این میگذراندم که بیایید ما که ادعای مسلمانی، مسجدی و... میکنیم در فکر جذب دیگران نیز باشیم، خدا را شاهد میگیرم که هرکجا که جوانی و یا نوجوانی را در کوچهای میبینم که بیتفاوت به همه مسائل زمانش، در فکر، خود را مسئول میدانم و الله دلم میخواهد، آرزو میکنم کهایکاش این قدرت، این توان را در خود داشتم که سوزی را که در درونم وجود دارد به او بفهمانم. اعمال ما باعث طرد افراد شده است. ما که خود را مؤمن میدانیم. نمیدانم چه بنویسم بعد تو چه بخوانی، سوز دل را نمیتوان با قلم به روی کاغذ نوشت و بعضی مسائل در واژه و سخن نمیگنجد تا بر روی کاغذ نوشته شود و ایکاش میتوانستم این سوز را، این آتش درون را به شما نیز منتقل کنم. بیشتر از همهچیز به فکر اسلام باشید و بچههای مسلمان، ما میرویم و فردا همه ما در پیشگاه خدا بازخواست میشویم، نکند خدایناکرده من بهعنوان یک معلم دینی و قرآن و تو بهعنوان یک مسلمان نمازخوان، اعمالت باعث دلسردی افراد شود. به خاطر خدا، به خاطر اسلام خود را عقل کل ندانیم و دیگران را نادان نشماریم، این بچهها همه و همه فرزندان اسلاماند اما این اعمال من و تو است که میتواند آنان را جذب کند یا دفع کند. نمیدانم این شکایت را و این فریاد را به کجا برم که در این شهر هیچکس به فکر جذب نیروهای مخلص نیست هیچکس برای اینان کار نمیکند. اما اگر دیدند فلانی در مسجد پیدایش شد شروع به تهمت و افترا میکنند، خود کسانی که ادعای مسلمانی میکنند. نمیدانم تا کی باید در فکر طرد یکدیگر باشیم، تا کی، اندکی به اسلام فکر کنید اندکی به این نوجوانان معصوم و بیگناه فکر کنید، اینان مخلصاند، مخلصها را دریابید، در این شهر کدام جذب نیرو، هیچ، تمام مسئولید. فقط بر سر هم زدن، فقط اختلاف آفریدن، آخر بس است. من آنم که رستم بود پهلوان، تو فلانی، او فلان، هر کس حرف را پذیرفت حزبالله است و بقیه فلان، با خون شهدا بازی نکنید و خون شهدا را ملعبه دست خود قرار ندهید، اسلام را، اسلام را، مسلمانان را دریابید. بقول برادر عزیز و مفقودالاثرمان اکرام پور:
نه شکوفهای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
متحیرم که دهقان زچه روی کشته ما را
اما و الله دلم، وجودم، درونم، برای این جوانان میسوزد. آخر اینان در دامان مادران اسلام بزرگشدهاند. اینان را دریابید بیش از آنکه خود را مطرح کنید، اسلام را مطرح کنید. پیش از اینکه به فکر باند خود باشید، به این فکر باشید که چه کسی برای اسلام مفیدتر است. آخر بر سر هم زدن تا کی؟ یکدیگر را کافر خواندن تا کی؟ و تعجب اینکه، همه در نماز جماعت شرکت میکنیم و همه بهسوی یک معبود نماز میخوانیم. من از خود چیزی ندارم که وصیت کنم یا سرگذشتی، اما شما شهدا را و زندگی شهیدان را الگوی خود قرار دهید، تقوی را از علی احصائی یاد بگیرید. اخلاص را از خلیل یاد بگیرید، مردانگی و بزرگواری را از اکرام پور یاد بگیرید، گذشتن از تمام قیود دنیا و خود را وقف اسلام کردن را از علیاصغر بیاموزید، اهمیت به واجبات را از حمید یاد بگیرید، به خاطر خدا کار کردن و در عین حال گمنام بودن را از عابدینزاده یاد بگیرید. زندگی به خاطر خدا را از شریعت یاد بگیرید. استقامت و پایداری در جهاد و جبهه را از محمدحسین پرهوده یاد بگیرید. زندگیتان را، سراسر وجودتان را، همه و همه را با زندگی اینان تنظیم کنید و در عین حال تلاش کنید، مخلص باشید و دلسوز اسلام، تا خدا شما را کمک کند. از همه و هر کس مرا میشناخته است طلب عفو میکنم. به خاطر خدا عفو کنید. پشتیبان اسلام باشید.
والسلام، سعید رضا کاوه پیشقدم
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۶ -وصیتنامه شهید سعید رضا کاوه پیشقدم
- شهدا سال ۶۶ -زندگینامه شهید سعید رضا کاوه پیشقدم
- شهدا سال ۶۶ -زندگینامه شهید محمد علی علی کاوه
- شهدا سال ۶۲ -وصیتنامه شهید سعید بیگی
بیشتر »