فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید عباس بذرافشان

سال ۱۳۳۳ در روستای اسلام‌آباد کازرون، چشمان پر از طهارت و پاکی «عباس» به جهان گشوده شد. با اولین گریه‌های خود شادی و طراوت را به خانه هدیه کرد. هنوز طعم شیرین زندگی با مادر و نوازش دست‌های مهربان او را به‌خوبی احساس نکرده بود که در ششمین بهار زندگی،‌ سایه پر لطف مادر از سر او برداشته شد و رفتن مادر، عباس را از نعمت محبت و نوازش‌های او محروم ساخت. در فراق دوری از مادر،‌ تحصیلات ابتدایی را در روستای قلعه سیدِ کازرون آغاز و به پایان برد. سپس دوره متوسطه را در دبیرستان شهید مطهری (شاکر) شروع و موفق به کسب مدرک پایان دوره متوسطه (دیپلم) شد. خدمت مقدس سربازی را با عشق به اتمام رساند و دریکی از مناطق محروم استان کهکیلویه و بویراحمد احمد، به شغل شریف تعلیم و تعلم پرداخت. بعد از دو سال معلمی، در آزمون دانش‌سرای معلمی شرکت و برای ادامه تحصیل به دانشسرای راهنمایی شیراز راه یافت. شهید بذرافشان مبارزات سیاسی خود را در این مرکز توسعه داد. مسئولیت کتابخانه دانش‌سرا را عهده‌دار شد و ضمن تهذیب نفس، خود را به سلاح علم مجهز کرد. همکلاسان را نیز به این دو امر مهم ترغیب می‌نمود. پس از مدتی ازدواج کرد که ثمره آن، دو فرزند است. با شروع جنگ تحمیلی و دیدن سبوعیت دشمن، تاب و قرار خود را از دست داد و راهی مناطق نبرد شد. در عملیات مختلفی ازجمله فتح‌المبین و والفجر ۲ شرکت کرد. در این مدت در مواقعی که در جبهه حضور نداشت، با قبول مسئولیت‌هایی، چون امور تربیتی منطقه ابرقو و بخشداری خشت‌ و کمارج، به جامعه اسلامی و مردم شریف خدمت کرد؛ اما این مسئولیت‌ها روح بلند و ملکوتی او را آرام نمی‌کرد. سرانجام با حضور در عملیات والفجر ۲ پس از جان‌فشانی‌های زیاد در تاریخ ۱۳۶۲/۴/۳۰ با لبی خندان و روحی سرشار از عشق و ایمان شهادت را پذیرفت. پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهرستان کازرون به خاک سپرده‌شده است.
هم‌رزمان عباس از او خاطرات زیادی را تعریف کرده و از معنویت و تقوای وی در کنار روحیه کفر ستیزی او بسیار گفته‌اند. از اینکه همیشه در صف نماز جماعت حضور داشت و دیگر رزمندگان را هم برای این امر مهم تشویق و ترغیب می‌کرد. در بسیاری از اوقات هم‌رزمانش او را به امامت جماعت فراخوانده و همگی در پشت سر وی به او اقتدا می‌کردند. هم‌رزمی می‌گوید: یادم هست، دریکی از روزها، بعد از نماز عشا، گفت: برادران بایستید تا عزاداری کنیم. گفتند: ما نوحه‌خوان نداریم، گفت مگر حتماً باید نوحه‌خوان باشد و شروع کرد به خواندن و سینه زدن. با شور خاصی این نوحه را سر داده بود، «به جبهه‌ها خبر کنید که حسین (ع) کشته‌شده که حسین کشته‌شده» و می‌خواند و بر سینه می‌زد.
دیگری می‌گوید: روزی به بسیج رفتم و برای چندمین بار او را دیدم که می‌خواست به جبهه برود. یکدیگر را در آغوش گرفتیم. گفت: فلانی ما را حلال کن ما داریم می‌رویم. ولی جای فلانی‌ها... خالی است و بعدازآنکه همدیگر را در آغوش گرفتیم از همدیگر قول گرفتیم که هرکدام رفت و خدا او را قبول کرد؛ دیگری را شفاعت کند. او چنان جاذبه‌ای داشت که مرگش، دوستانش را در سوگ خود نشاند و دوستی او معنوی و برخورد او بسیار جذاب بود؛ وقتی نگاهمان به او می‌افتاد به یاد خدا می‌افتادیم.

راهش پر رهرو و یادش گرامی باد



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :