فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۲ -زندگینامه شهید علیرضا نقی زاده

ظاهر آرام، قلب مملو از ایمان و خانه‌ای ساده و بی‌آلایش، روح او را چنان قوی و نیرومند ساخته بود که کوه‌ها در مقابلش اظهار عجز می‌کردند و دشت‌های سبز به وسعت نظر و سعه‌صدر او غبطه می‌خوردند. او که در خرداد سال ۱۳۴۶ در خانواده‌ای مذهبی و ساده، در روستای مشکان از توابع شهرستان نی‌ریز دیده به جهان گشود. نام او را به عشق امام اول و فرزند بزرگوارش، هشتمین پیشوای شیعیان، علی‌رضا نهادند. بامعرفت دینی، روح و جانش را صیقل دادند و وقتی آماده دریافت بیشتر معارف الهی و انسانی شد، راهی مدرسه نمودند. دوره ابتدایی را در مدرسه شهید آیت به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه ابوریحان بیرونی تا سال دوم راهنمایی موفق به ادامه تحصیل شد.
شادابی و خوش‌رویی از نشانه‌های بارز اخلاقی علی‌رضا بود که در محیط خانه و جامعه همه را مجذوب خود می‌کرد. اهل عبادت بود و از کودکی فرایض دینی را به‌جا می‌آورد و در جلسات مختلف مذهبی فعالانه شرکت می‌کرد. علاقه شدیدی به امام خمینی (ره) داشت. بطوریکه در وصیت‌نامه خود می‌نویسد: امام من دیوانه‌ات بودم و از روزی که شمارا دیدم، دیوانه‌تر شدم.
همیشه آرزوی شهادت را داشت و شهادت درراه خدا را سعادت می‌دانست. برای رسیدن به آن فوز عظیم، دست به دعا بود و فراوان استغاثه می‌کرد. آنگاه‌که می‌خواست برای دومین بار عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شود، احساس کرد که این آخرین وداع او با خانواده است. فهمید که دوست با شربت شیرین شهادت در انتظار آمدن اوست. از خانواده خود تقاضا می‌کند که با صبر بر شهادت او صابر باشند و مصیبت نبودنش در میان آن‌ها، بی‌تابشان نکند. از امت حزب‌الله می‌خواهد، یار و همراه امام و مدافع اسلام باشند و سنگر نمازهای جماعت را هیچ‌گاه ترک نکنند. ۱۳۶۲/۱۲/۲۵ در عملیات خیبر شرکت می‌کند و درحالی‌که دشمن را از کار خود پشیمان کرده بود و در کنار دوست و یاور همراهش، شهید خاموشی، با چهره‌ای خونین سر در دامن دوست می‌نهد و به آرامش ابدی دست می‌یابد. پیکر مطهرش در گلزار شهیدان مشکان به خاک سپرده‌شده است.
آقای دکتر سیاوش فیروزی نژاد از هم‌رزمان وی، نحوه شهادت ایشان را چنین توصیف می‌نماید: دو نفر از شهدا، شهید خاموشی و شهید علیرضا نقی‌زاده، از رزمندگان اهل مشکان بودند. این دو از بچه‌های آرام، بی‌سروصدا و ساکت بودند. در محور عملیاتی طلاییه، تازه از نگهبانی برگشته بودم، آن‌ها را دیدم که باهم به سمت سنگر استراحت خود درحرکت هستند تا خستگی ناشی از نگهبانی را از تن بدر کنند و برای مرحله بعد آماده شوند. با یک تعارف دوستانه به داخل سنگر رفتند. ناگهان صدای سوت خمپاره‌ای و به دنبال آن صدای مهیب انفجار، آرامش ما را در سنگر به هم‌ریخت. با سرعت بیرون دویدیم تا ببنیم به کجا اصابت کرده است. تا نگاه کردیم دیدیم، خمپاره بر روی سنگر آن دو کبوتر عاشق نشسته و در فضای لانه آن‌ها، بوی باروت و خون به هم‌آمیخته. با سرعت فاصله ۱۵-۱۰ متری را دویدم، دیدم هر دو آن‌ها آرام در کنار یکدیگر خوابیده‌اند و دیگر به هیچ صدای پاسخ نمی‌دادند. بچه‌ها همه جمع شده بودند، هرکسی چیزی می‌گفت، یکی می‌گفت: ما یک آخ هم از آن‌ها نشنیدیم، دیگری می‌گفت: چون در زندگی آرام و ساکت بودند، در شهادت هم آرامش و سکوت خود را حفظ نمودند. یادشان به خیر.


روحش شاد و نامش جاودان



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :