فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۷ -زندگینامه شهید اکبر محمد جانی

آنگاه که کودکی بیش نبودیم، صبورانه به انتظارت نشستیم تا بار دیگر از در بیایی و ما را در آغوش گرمت بگیری و با بوسه‌های پدرانه گونه‌های خیس از اشکمان را نوازش کنی و دستهای مهربانت را بر موهای پریشانمان بکشی. اما کودکی رفت و جوانی هم به دنبال آن، ولی از تو خبری نشد.

اکبر محمد جانی، ۱۳۳۴/۱/۵ در خانواده‌ای مستضعف و مذهبی در روستای جزین از توابع آباده طشک نی‌ریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهید مصطفی خمینی آغاز و کرد به پایان رساند. سپس ترک تحصیل کرد و به کارگری و کشاورزی مشغول شد. تا زمان اعزام به خدمت سربازی به کار مشغول بود و پس از خدمت، دوباره به زادگاهش بازگشت. اکبر، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خاطر احساس مسئولیتی که داشت، به عضویت افتخاری سپاه درآمد و در آن نهاد مردمی، مخلصانه خدمت کرد. آن زمان که احساس کرد به وجود او در جبهه نیاز است، به‌طور داوطلبانه از طرف سپاه به جبهه اعزام شد. از آن زمان به بعد به‌طور دائم در جبهه حضور یافت، به‌طوری‌که مدت حضور او به علت کثرت دفعات اعزام، دقیقاً معلوم نیست. در عملیات متعددی ازجمله: عملیات خیبر، کربلای ۲، کربلای ۵، بدر و... حضور داشت. خاطرات فراوانی از وی در یادها مانده که امروز هم‌رزمانش برای فرزندان خود نقل می‌کنند، ازجمله اینکه:

«اکبر می‌گفت: برای اولین باری که به جبهه رفتم در عملیات خیبر پیک بودم. منطقه مین‌گذاری شده بود و فقط یک معبر برای عبور و مرور وجود داشت. فرمانده از من خواست تا به خط بروم و از وضع بچه‌ها خبر بیاورم. به خط که رسیدم دیدم بچه‌ها مهمات کم دارند. برای انتقال خبر به پشت خط بازگشتم، در همان زمان خمپاره‌ای در چند متری من منفجر شد، چشم‌هایم را که باز کردم فرمانده را بالای سرخود دیدم، به او گفتم: مهمات، مهمات، بعد هم از هوش رفتم. وقتی چشم‌باز کردم، پرستاران را بالای سرم دیدم و فهمیدم سه روز بی‌هوش بوده‌ام».

همچنین گفته‌اند:

«در منطقه حاج عمران، فرماندهی یک گروه دوازده‌نفری را به عهده داشتم که روانه خط شدیم. ما نقش خط‌شکن را داشتیم. در بین راه شدت درگیری زیاد شد و ما خود را بالای یک تپه رساندیم و پس از مدتی درگیری مهمات تمام کردیم. یک‌مرتبه دیدیم عراقی‌ها از تپه بالا می‌آیند. ناگهان دیدیم که دو نفر بسیجی برای ما دو جعبه مهمات آوردند. ما شروع به تکبیر گفتن کردیم و با همین عده کم پس از مدت کوتاهی موفق شدیم عده زیادی را به هلاکت برسانیم و حدود ۴۰ نفر را به اسارت درآوریم».

و باز از قول ایشان گفته‌اند:

«در حمله حلبچه، به ما فرمان پیشروی دادند. تا وقتی حلبچه به تصرف ما درآمد ۷ روز طول کشید و در این مدت مرتب باران می‌آمد. پس از ۷ روز عراقی‌ها حلبچه را بمباران شیمیایی کردند. یک رزمنده به‌شدت شیمیایی شده بود، او را به عقب بردم و برگشتم و به‌اتفاق دیگران به کمک مردم حلبچه رفتیم. یک زن را دیدم که ۹ فرزند داشت و آن‌ها را برداشته بود و به‌طرف کوه فرار می‌کرد، سه تا از بچه‌های او عقب بودند و من آن‌ها را در آغوش گرفتم و به مادرشان رساندم. آن مادر به من گفت: امیدوارم در قیامت با اهل‌بیت حسین (ع) همراه باشی».

اکبر، دارای خصایص عالی اسلامی همچون تواضع، زهد و تقوی بود و به خاندان ولایت و امامت عشق می‌ورزید. از ابتدای جوانی از انجام فرایض دینی غافل نبود و به‌شدت به روحانیت متعهد و مبارز و پیرو خط امام عشق می‌ورزید و مطیع فرمایشات امام بزرگوار بود. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۷/۵/۲ به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت نائل شد و برای خود سعادت و برای خانواده‌اش افتخار به ارمغان آورد. یادگاران او شش فرزند، دو دختر و چهار پسر می‌باشند که در کنار مادر دل‌سوخته‌شان رهرو راه پدر عزیزشان هستند.

پیکر پاک و مطهر شهید در گلزار شهدای روستای جزین به ­خاک سپرده‌شده است.

روحش شاد و نامش جاودان



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :