نوشتهها
شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حسین دلیر
سال ۱۳۴۸ همزمان با سالروز ولادت سومین اختر تابناک آسمان ولایت، حسین بن علی(ع)، سرور شهیدان عالم، در یکی از خانوادههای مذهبی و متدین نیریز، فرزندی پا به عرصه هستی نهاد که به میمنت آن روز فرخنده، نامش را «حسین» نهادند. با این انتخاب امید داشتند تا فرزندشان راه سالار شهیدان را بپیماید و در روز محشر آنها را در محضر اهلبیت(ع) سربلند و آبرومند سازد. با این هدف بود که عشق حسین(ع) را در پیمانه وجودش ریختند و با شرکت وی در مراسم عزاداری مولا، شعلهورتر ساختند. حسین، چنان به ارباب خود دل بسته بود که با شنیدن نام وی بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر میشد و به یاد غریبیهای وی میسوخت. دوران کودکی را به سرعت پشت سر گذاشت . هفت ساله بود که راهی دبستان شد و با هوش و ذکاوت فراوان خود، دوره ابتدایی را در مدرسه فرهنگ اسلامی به پایان برد. سپس دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مصطفی خمینی شروع کرد. در همان سالهای اول تحصیل با شجره طیبه بسیج آشنا شد و در آن مکتب انسانسازی ثبت نام کرد. در پایگاه مسجد جامع کبیر به فعالیت پرداخت و برای پاسداری از شهر خویش، هفتهای یک شب از طرف پایگاه به نگهبانی میرفت. عشق زیارت مولای خود، حسین(ع) اورا بر آن داشت که مدرسه را رها کرده و عازم میادین نبرد شود. به سراغ ستاد اعزام رزمندگان رفت و آمادگی خود را برای اعزام اعلام کرد. اما به دلیل کمی سن، از رفتن وی به جبهه ممانعت کردند. حسین که عزت و مردانگی را در جهاد و مبارزه با متجاوز میدانست، برای گشایش کارش مقداری آجیل مشکلگشا خرید و در بین رزمندگان پخش کرد و از آنها خواست، دعا کنند تا گره کارش وا شود و او هم بتواند در جبهه حضور پیدا کند. با استفاده از شناسنامه برادر، در ستاد اعزام حاضر شد و ثبت نام کرد. برای آموزش نظامی و فراگیری فنون رزم، به کازرون رفت و پس از طی مراحل آموزش، به سوی جبهههای غرب در کردستان عازم شد. پس از ۳ ماه از جبهه برگشت. فضای معنوی سنگرهای نبرد، تأثیر عجیبی روی او گذاشته بود. همیشه میگفت: خداشناسی را باید در جبهه یاد گرفت، ای کاش من برنگشته بودم. با گوش دادن به نوارهای مذهبی، نوحههای انقلابی و روضه سالار شهیدان، یاد جبهه و سنگرها را همیشه زنده نگه میداشت و آرزویش این بود که در فرصت بعدی دوباره به منطقه برود. حسین، از بیتوجهی گروهی به مسائل معنوی و حرص و ولع آنها برای مال دنیا به شدت ناراحت بود و ورد زبانش این شعر بود:
مبادا خویشتن را واگذاری امام خویش را تنها گذاری
زخون هر شهید لاله ای رست مبادا روی لاله پاگذاری
خطاب به اطرافیان خود میگفت: چه خوب است انسان جان خویش را فدای چنین رهبری نماید. بالاخره شاهین سعادت در ۹ بهمن ۱۳۶۴ به شانه وی نشست و او توانست، دوباره برای رفتن به جبهه نام نویسی نماید و به همراه رزمندگان راهی شود. هنوز چند روزی از حضورش در گردان کمیل نمیگذشت که عملیات والفجر ۸ شروع شد. حسین، با شرکت در این عملیات، دین خویش را به اسلام ادا کرد و پس از به تصرف درآوردن بندر مهم فاو، در دومین مرحله عملیات به قلب سپاه دشمن زد ولی به محاصره سپاه کفر در آمد. ۲۷/۱۱/۱۳۶۴ بود که تیر کین قامت رعنایش را به زمین افکند و خود در میان هلهله ملائک راه آسمان را در پیش گرفت. پیکر پاکش پس از دوازده سال مفقود بودن، سال ۱۳۷۶ به زادگاهش نیریز منتقل و در گلزار شهدا در کنار دیگر شهیدان به خاک سپرده شد.
روحش شاد و نامش جاودان
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید حسین دلیر
- شهدا سال ۶۴ -زندگینامه شهید محمدحسین کردگاری
- زندگینامه جانباز منصور حاجی زاده
- شهدا سال ۶۷ -زندگینامه شهید علی محمد عنایت الهی
بیشتر »