فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

کلیات عملیـات فتـح المبیـن

سومین عملیات گسترده‌ای که به منظور آزاد‌سازی اراضی اشغالی انجام شد‌، عملیات فتح المبین بود. این عملیات در تاریخ ۲/۱/۱۳۶۱ در منطقه غرب شوش‌، در سطحی بسیار گسترده انجام شد و شکست سختی به دشمن وارد کرد‌. نیروهای زیادی از شهرستان نی‌ریز در این عملیات حضور داشتند که چون در چند نوبت و به مناطق مختلف این عملیات اعزام شدند، نمی توان آمار دقیقی از آن ارائه کرد. اما باید گفت: میزان حضور نیروهای مردمی شهرستان‌، شامل شهر نی‌ریز و بخشهای آباده طشک و پشتکوه و مرکزی بسیار گسترده‌تر از دو عملیات قبلی، یعنی ثامن الائمه(ع) و طریق القدس بود. اولین گروه از رزمندگان به استعداد ۸۰ نفر، در اوایل اسفند ۱۳۶۰ به فسا اعزام شدند. از آنجا به شیراز رفته و در پادگان امام حسین‌(ع) مستقر گردیدند. این نیروها حدود پنج روز‌ در این پادگان اقامت داشته و سازماندهی شدند‌. نیروهای مردمی زیادی از سراسر استان فارس به این پادگان می‌آمدند و پس از سازماندهی به میادین نبرد اعزام می‌شدند. نیروهای شهرستان نی‌ریز در گردان شهید باهنر و به فرماندهی شهید علی الوانی از تیپ امام سجاد‌(ع) به فرماندهی سردار حاج نبی رودکی‌، سازماندهی و به اهواز اعزام ‌و در مدرسه پروین اعتصامی مستقر شدند. پس از اقامت یک هفته‌ای در این مدرسه نیروها به شوش اعزام گردیدند‌. در آن موقع شهر شوش خالی از سکنه و زیر آتشباری توپخانه دشمن قرار داشت‌. نیروهای اعزامی شهرستان در دهکده‌ای نزدیک هفت تپه مستقر و مشغول آموزش نظامی شدند‌. پس از مدّتی به یکی از روستاهای غرب شوش و در نزدیکی خط مقدم منتقل و در آنجا آموزشها ی نظامی‌، خصوصا" آموزش رزم شبانه ادامه یافت‌. براساس تصمیم‌‌گیری فرماندهان جنگ، مقرر گردید؛ در این عملیات نیروهای سپاه و بسیج با نیروهای ارتش ادغام و با هم عمل کنند. لذا یکانهایی از لشکر ۷۷ خراسان به منطقه آمده و با نیروهای مردمی از جمله نیروهای اعزامی شهرستان ادغام و مدتی را نیز با هم مشغول آموزش شدند‌. در این مدت نیروها در خط دوم مستقر بودند. یکی از رزمندگان حاضر در این عملیات می‌گوید‌:

‌شب ۲۹‌/۱۲/۱۳۶۰ به رزم شبانه رفته بودیم‌. ناگهان توپخانه و خمپاره‌انداز دشمن شروع به آتش‌باری بسیار پر حجمی کرد. بطوریکه ما خود را به زحمت به سنگرها رساندیم‌،.آتش توپخانه و خمپاره‌انداز تا صبح ادامه داشت‌. بطوریکه در سنگر صدای رگبارهای ممتد خط مقدم را می‌شنیدیم‌. همزمان با اذان صبح، شهید علی الوانی ما را صدا زد و گفت: سریع نماز بخوانید و آماده شوید که دشمن به خط مقدم حمله کرده‌، ما باید به کمک بچه‌ها برویم. بچه‌ها سریع با تجهیزات و پوتین نماز خواندند و PMP‌ها نیز برای انتقال نیروها رسیدند. ابتدا آر‌پی‌جی‌زن‌ها به خط مقدم رفتند. ‌ما زمانی که به خط رسیدیم هوا کاملا" روشن بود. دیدیم برادران جانانه مشغول مقابله با دشمن هستند و عده ای از آنان را نیز به اسارت گرفته‌اند. وقتی که از خاکریز بطرف نیروهای دشمن نگاه می‌کردیم‌، بسیار تعجب کردیم! دیدیم تعداد زیادی جنازه عراقی افتاده که لباس نیروهای مخصوص را به تن‌ و تجهیزات کاملی همراه داشتند. تعدادی از تانکها نیز در نزدیکی خاکریز رها شده و خدمه آنها فرار کرده بودند‌. برادرانی که شب را در خط مقدم گذرانده و با دشمن رویارو جنگیده بودند از جمله شهید داود آذریان۱ گفتند: ما تجهیزات و مهمات کافی نداشتیم و با همین سلاحهای ابتدایی و با کمک و لطف الهی جلو نفوذ دشمن را گرفتیم‌. بعد که بررسی نمودیم‌، متوجّه شدیم که دشمن از عملیات آتی رزمندگان اسلام مطلع شده و ‌‌برای شکست عملیات پیش دستی و حمله کرده است که بحمد ا... در انجام آن ناکام ماند. آنروز را در خط ماندیم‌. حدود ساعت ۱۰ صبح تعدادی از تانکهای عراقی به قصد حمله به خطوط ما شروع به پیشروی کردند و بچه‌ها؛ که تعداد زیادی از آنها نی‌ریزی بودند برای جلوگیری از پیشروی آنها به آنطرف خاکریز رفتند و آنها را با آر‌پی‌جی هدف قرار داده ‌ و وادار به عقب‌نشینی کردند‌. تعدادی از برادران نیز در این برخورد بطور سطحی زخمی شدند. شب ما را به عقب برگرداندند و فردا عصر اعلام کردند امشب عملیات است و کمپرسیها برای انتقال ما آمدند. ما را به قسمتی دیگر از جبهه غرب شوش منتقل کردند. شب بود که به پشت خاکریزهای خودی رسیدیم‌. آنجا بچه‌ها بطور سرپایی و بدون ظرف و قاشق شام خوردند و طبق معمول شبهای عملیات‌، شام آن شب پلو مرغ بود. بچه‌ها همین طور که شام می‌خوردند با هم شوخی می‌کردند‌، عده ای هم خواب رفته بودند تا اینکه دستور پیشروی دادند. به طرف خط دشمن به ستون یک شروع به حرکت کردیم‌. در منطقه عملیاتی، تپه ماهور زیاد بود؛ پس از مدتی راهپیمایی به پشت خاکریزی رسیدیم که نیروهای عراقی در آن مستقر بودند‌. با فریاد الله اکبر به آنها حمله‌ور شدیم. آنها کمی مقاومت کردند‌. عده‌ای فرار و عده‌ای هم کشته شدند‌. ناگهان دیدیم که از پشت سر زیر رگبار شدید قرار گرفته‌ایم بعد از دقایقی متوجه شدیم که این خاکریز‌ها موقتی بوده و دشمن بعنوان یک تاکتیک از آنها استفاده کرده است و خاکریز اصلی پشت سر ما قرار دارد. در این رویارویی تعدادی از برادران به شهادت رسیده و تعدادی نیز مجروح شدند‌. کم‌کم هوا روشن شد‌، در واقع صبح روز ۲/۱/۱۳۶۱ بود‌، ما زیر آتش شدید دشمن قرار داشتیم و تا ظهر توانستیم به زحمت خود را به عقب بکشیم و تعدادی از مجروحین را نیز با خود بیاوریم‌.‌ در مرحله دوم عملیات مجددا" سازماندهی شده و عازم خط مقدم شدیم‌، اما چون دشمن از پشت محاصره شده بود‌، نیروهای خط مقدم آنها مقاومت زیادی ننموده و تسلیم شدند‌. در این مرحله تعداد بسیار زیادی از نیروهای دشمن به اسارت در آمدند بطوریکه ماشین برای تخلیه آنها به اندازه کافی وجود نداشت‌.

عده‌ای دیگر از رزمندگان شهرستان نی‌ریز به منطقه‌ای دیگر اعزام شدند که تعداد آنها هم قابل توجه بود و در بخش دیگری از منطقه عملیاتی فتح المبین به نبرد با دشمن متجاوز پرداختند و ضربات مهلکی را به آن وارد کردند‌. در این مورد ‌ آقای اصغر ماهوتی که بعنوان بسیجی در این عملیات حضور داشته است می‌گوید‌:(۸-MAHOOTI-۱)

با تعدادی از برادران نی‌ریزی از جمله شهید غلامرضا عبداله زاده و شهید محمود راحتی به طرف اهواز حرکت کردیم. چند روزی را در مدرسه مبارزان مستقر بودیم‌، تا اینکه یک روز از قرارگاه آمدند و گفتند تعدادی نیرو برای اطلاعات و عملیات لازم داریم‌. در حقیقت ما اولش هم نمی دانستیم اطلاعات و عملیات یعنی چه‌؟ به هر حال با شهید محمود راحتی دستمان را بالا کردیم و رفتیم. در آنجا برای ما کلاس‌های آموزشی گذاشتند‌، کلاس‌های قطب‌نما‌، نقشه خوانی و... بعد ما را به دهکده‌ای بنام شهرک فتح المبین منتقل کردند و در آنجا مجددا" آموزشهای لازم را دیدیم.‌ سپس ما را به خط بردند‌. سنگری ساختیم و شبها به شناسایی خطوط دشمن می‌رفتیم و محورهایی را برای انجام عملیات باز می‌کردیم‌، یعنی معبری از میدان مین که جلو خط مقدم دشمن قرار داشت را خنثی و علامت‌گذاری می‌کردیم. تا شب عملیات بچه‌ها بتوانند جلو بروند. شهید محمود راحتی مسئول یکی از محورها بود و من هم مسئول محور دیگری. تا اینکه شب عملیات فرا رسید‌. نیروهای را به ما سپردند و گفتند: آنها را راهنمایی کنید و به جلو ببرید. ما هم هماهنگ با فرماندهان گردان به طرف خط دشمن رفتیم‌. خط قبلا" شکسته شده بود و ما وارد خاکریز دشمن شدیم‌. بچه‌ها وقت نکرده بودند تا سنگرها را به خوبی پاکسازی کنند. .عده ای از عراقیها در سنگرهایشان پنهان شده بودند‌. ‌صبح فردای آن روز‌، آنها از سنگرهایشان بیرون آمده ‌و از پشت، خط تدارکاتی ما را بسته بودند. زمانی متوجه شدیم که دیدیم کاملا" در محاصره هستیم. حدود ساعت دوازده ظهر بود که آنها روی تپه‌ها ایستاده بودند و نمی گذاشتند از عقب به ما نیرو برسد. ولی چون ما قبلا" برای شناسایی به منطقه رفته بودیم‌، آشنایی کامل با آنجا داشتیم و راهی جز حمله به آنها نداشتیم. به بچه‌ها گفتم: اگر می خواهید از محاصره خارج شویم باید به آنها حمله کنیم‌. ما به طرف جلو رفتیم‌، آنها کمین کرده بودند که ما را بزنند ولی بچه‌ها پیش دستی کردند و در ابتدا عده ای از آنها را کشتند‌. بدلیل آتش زیاد بچه‌ها دراز کشیدند. به بچه‌ها گفتم: نخوابید‌، چون تک تک شما را می زنند بچه‌ها از چند جناح شروع به جلو رفتن کردند‌. عراقیها نیز وقتی فهمیدند که مقاومت آنها فایده ای ندارد، دستها را بالا بردند و بچه‌ها آنها را اسیر کردند !!. آنروز خدا کمک کرد و افراد زیادی اسیر و تعداد زیادی ماشین و دیگر وسایل جنگی به غنیمت گرفته شد‌.

آقای حسین ربیعی در مورد نحوه حضور نیروهای شهرستان نی‌ریز در عملیات فتح‌المبین می‌گوید‌:

به اتفاق تعدادی از برادران از نی‌ریز به فسا اعزام شدیم‌. در آنجا افراد آموزش نظامی دیده را از کسانی که آموزش ندیده بودند جدا کردند افراد آموزش ندیده را برای طی دوره آموزش نگه داشتند. ما که جزء گروه آموزش دیده‌ها بودیم، به شیراز و از آنجا به اهواز اعزام و در مدرسه‌ "مبارزان" مستقر شدیم‌. نزدیک یک هفته آنجا بودیم. ما را سازماندهی کردند و از آنجا به شهرک المهدی‌(عج) بردند. فرمانده دسته ما شهید غلامرضا عبداله‌زاده بود‌. چون از قبل گفته بودند که در این عملیات نیروها باید راه زیادی را طی کنند‌، ما را مرتبا" به راهپیمایی می‌بردند. در دشت بصورت گردانی حرکت می‌کردیم. تا اینکه روز ۲۹/۱۲/۱۳۶۰ فرا رسید. در واقع شب عید سال‌ ۱۳۶۱ بود. بچه‌ها به برادر حسین عیدی مأموریت دادند که به اهواز برود و مقداری شیرینی برای شب عید تهیه کند. قرار شد تا عصر برگردد و ما نیز در این فاصله به راهپیمایی برویم‌. برای راهپیمایی از شهرک المهدی(عج) به طرف شوش حرکت کرده و ‌‌ساعت پنج بعد از ظهر برگشتیم‌. مسافت زیادی را طی کرده بودیم‌. وقتی به شهرک المهدی(عج) برگشتیم، شهید حسین عیدی هم آجیل و شیرینی خریده و برگشته بودند. در همین موقع اعلام کردند باید به خط مقدم برویم. قرار است عملیات شروع شود‌. بین برادرها شور و حالی ایجاد شد‌، بهر حال برنامه شب عید بهم خورد‌. رفتیم به خط مقدم‌، هوا هم سرد بود‌. شب عید را در آنجا گذراندیم‌، بچه‌ها شور و حال عجیبی داشتند و با هم رو‌بوسی می‌کردند و حلال بودی‌ می‌طلبیدند‌، تا صبح در خط ماندیم اما چون عملیات بنا به صلاحدید فرماندهان انجام نشد‌، برگشتیم شهرک المهدی‌(عج)‌. یک روز بعد مجددا" ما را به خط بردند‌. در واقع همان شب ۲/۱/۱۳۶۱ بود که مرحله اول عملیات می خواست شروع شود. آتشباری دشمن خیلی سنگین بود. ولی بچه‌ها هم از روحیه بالایی برخوردار بودند و با هم قصه می گفتند دستور حرکت به سمت دشمن داده شد . آنها در تپه‌ای مستقر بوده و ما را زیر رگبار خود گرفتند. ما به حالت سینه خیز جلو می‌رفتیم. یک مرتبه حس کردم بوی عطر زیادی می‌آید. اصلا" یادم نبود که دو شیشه عطر در جیب دارم.. بعلت سینه خیز و کشیده شدن روی زمین در شیشه‌ها باز شده و عطرها ریخته بود.‌ از بوی عطر بچه‌ها خیلی تعجب کرده بودند. در آن شب تعدادی از برادران به شهادت رسیدند و هیچ راهی جز عقب نشینی نداشتیم‌. لذا به زحمت عقب نشینی کردیم و به شهرک المهدی‌(عج) برگشتیم. مجددا" بازسازی و برای مرحله دوم عملیات آماده شدیم‌. در این مرحله ما را بوسیله نفربرهای ارتش به جلو بردند‌. منظره بسیار جالبی بود! دشمن در حال فرار بود و ما در منطقه وسیعی که قبلا"در اشغال دشمن بود مستقر شدیم و این مرحله ‌با پیروزی کامل پایان یافت‌.



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...