دانشنامه نی‌ریز و دفاع مقدس

نوشته‌ها

بر ریگزار شلمچه نشسته و با خود زمزمه می‌کرد: معبودا! دیگر تاب هجران ندارم و دلم سخت تنگ پرواز است و مشتاق دیدار. پس مرا دریاب و مدت انتظار را کوتاه کن.

حمید، در اولین روز از فروردین سال ۱۳۴۸ در نی‌ریز، هم‌نوای چلچله‌های بهاری شد و شادی و طرب را به میان خانواده‌ای متدین و باایمان ارمغان آورد. دوران کودکی را در دامان مادری مهربان و آغوش پدری دلسوز و مسلمان پشت سر گذاشت. هفت‌ساله بود که راهی دبستان فرهنگ اسلامی شد و تا سال سوم دبستان تحصیل کرد. سپس ترک تحصیل کرد و مشغول کار شد. او که فردی فعال، مؤمن و معتقد به ولایت‌فقیه بود، همیشه ساده می‌زیست و از تجملات بی‌جا پرهیز می‌کرد. همواره برای پدر و مادر احترام زیادی قائل بود. بااخلاق و رفتار شایسته و مظلومانه او آرامش در محیط خانه جاری و ساری بود. در همه حال دوشادوش دیگر اعضای خانواده در کار و تلاش بود و با آن‌ها در امور زندگی همکاری می‌کرد. همیشه جویا و پویای حقیقت بود بلکه در سایه آن به آرامش واقعی دست یابد. با طلوع خورشید انقلاب اسلامی، گمشده خود را بازیافت و با شروع جنگ تحمیلی به عضویت شجره طیبه بسیج درآمد. با ثبت‌نام در ستاد اعزام نیرو، عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و در عملیات مختلفی شرکت کرد. حمیدرضا، در پی اطاعت از فرمان امام و مقتدای خود، در جمع، نُه بار عازم جبهه شد و در مقابل کفر صدامی چون کوهی استوار ایستاد. هر وقت که عازم جبهه بود، شور و شوق خاصی در سیمایش هویدا می‌گشت که بیانگر عشق پاک او به شهادت بود. شهادت را سربلندی و عزت می‌دانست و به گفته هم‌سنگرانش: برای رفتن به خط مقدم از همه پیشتاز بود و مشتاقانه در صف اول مبارزه قرار می‌گرفت. سرانجام ۱۳۶۷/۳/۴ در جبهه جنوب، منطقه عملیاتی شلمچه، هنگامی‌که با دیگر رزمندگان غیور اسلام به‌صف دشمن فریب‌خورده هجوم برده بود،‌ تانک متجاوزین را منهدم ساخت و در پی آن تیرهای زهرآگین دشمن بر تن او نشست و شهد شیرین شهادت را به کام او فروریخت. حمیدرضا، با خون خود، حقانیت عهد و پیمانی را که با امام بسته بود امضا کرد و با شهادت خویش چراغی شد برای آیندگان در ابلاغ رسالت الهی. پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهرستان نی‌ریز به خاک سپرده‌شده است.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي: