فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

نحوه شهادت شهید سرافراز

همانگونه که گفته شد‌، بچه‌های گردان کمیل اعّم از غواصان و دیگر نیروهای رزمنده برای عبور از اروند و شکستن خط دشمن دچار مشکلات جدی و زیادی شدند. ‌سردار شهید علی اصغر سرافراز وقتی این صحنه را مشاهده می‌کند‌، نمی‌تواند شاهد این وضعیت باشد و احساس می‌کند‌، خود شخصا" باید روی آب ‌ برود و عملیات را از نزدیک فرماندهی کند‌. علی‌رغم سرماخوردگی شدید‌، خود شخصا" بهمراه ارکان گردان وارد صحنه نبرد می‌شود. آقای کاظم رضایی که قبلا" از ایشان نام برده شد‌، بیسیم‌چی گردان بوده و در تمام لحظات شهید سرافراز را همراهی‌ می‌نموده و می‌توان گفت تنها شاهد ماجرا و چگونگی شهادت شهید سرافراز می باشد، در این باره می‌گوید:

(۱-REZAYEE-۹)

نیمه‌های شب بود‌، شهید سرافراز آمد و گفت خودمان باید برویم. لذا با یک جمع ۱۳ نفره و با یک قایق رفتیم و ‌قرار شد گروهان دوم پشت سرما حرکت کند. امّا آنها هم راه را گم کردند و موفق نشدند‌. ما با یک قایق حرکت کردیم. غیر از شهید سرافراز من و ارکان گردان‌، دو نفر از نیروهای تخریب و یکنفر هم از نیروی اطلاعات لشکر همراه ما بودند. خلاصه با آن قایق از اروند گذشتیم و آنطرف در منطقه دشمن پیاده شدیم‌. چون بچه‌ها از ارکان‌گردان بودند تجهیزات و مهمات زیادی نداشتیم‌‌. این منطقه کاملا" باتلاقی بود‌. آب هم بالا آمده بود. ما به ستون و پشت سرهم حرکت می‌کردیم‌. شهید سرافراز نفر اول بود من نفر دوم‌، شهید سعید بهنام نفر سوم یکی از بچه های استهبان نفر چهارم دو تا از بچه‌های کازرون و بچه‌های تخریب هم بعد از آنها بودند و همینطور بقیه‌، پشت سرهم حرکت می کردیم‌. بعضی مواقع نفر جلویی به زیر آب می‌رفت و ما دیگر او را نمی دیدیم. ناگهان از جای دیگری بالا می‌آمد! ما لباسهای نجات داشتیم‌. به هر صورت به علفها و نیزارها دست می‌گرفتیم و راه را به سختی طی می‌کردیم. بچه‌ها در باتلاق فرو می‌رفتند و با زحمت آنها را بالا می‌کشیدیم! خیسی و سنگینی لباسها و تجهیزات خیلی بچه‌ها را اذیت می‌کردند. بعضی مواقع تا سینه در باتلاق فرو می‌رفتیم. اگر تنهایی می‌خواستیم حرکت کنیم امکان نداشت‌. شرایط بسیار بدی بود! سیمهای خاردار ‌ هم مشکل دیگری بود که در جلو ما قرار داشت! ‌نزدیک به شش ردیف سیم خاردار حلقوی در باتلاق آنچنانی روبروی ما قرار داشت که آنها را بالا می گرفتیم و عبو ر می‌کردیم‌. مسیر یک کیلومتری باتلاق را، ‌ نزدیک به یک ساعت ونیم طی کردیم‌. تازه رسیدیم به خط اول دشمن‌، مینی کاتیوشای خودی مرتب داشت خط اول دشمن را می‌کوبید. ما درخواست کردیم آتش را قطع کنند تا بتوانیم تیربارهای دشمن را هدف بگیریم‌. تقریبا"۳۰ متری دشمن بودیم‌. ۱۳ نفر نیرو بودیم‌، امکانات هم بسیارکم‌، شهید سرافراز یک اسلحه کلاشینکف داشت که همیشه همراه او بود. من هم یک نارنجک داشتم که آنقدر دستم یخ زده بود که نمی‌توانستم از آن استفاده کنم. ‌شهید سرافراز هم همان طور که گفتم سرما خورده بود‌، بطوری که وقتی سرفه می کرد از گلویش خون می آمد. شب قبل هم مقداری دارو و جوشانده محلی به او داده بودیم اما مؤثر واقع نشده بود. احساس شدید مسئولیت بود که او را درجبهه نگه داشته بود و‌الا هر پزشکی در چنین وضعیتی استراحت مطلق را تجویز می‌کرد. در این زمان یک جلسه کوچکی دور هم تشکیل دادیم و با صدای آرام گفتیم که چگونه حرکت کنیم و چه کاری انجام دهیم‌. از شهید سرافراز سئوال کردم که اینجا چه کار کنیم‌؟ یک نگاهی به من کرد و گفت‌: اینجا هر کار دلت‌ می‌خواهد بکن! کنایه از اینکه اینجا چه می‌شود کرد‌؟ هر چه از دستت بر می آید بکن‌! در همین حال سه تیربار دشمن که ما در فاصله ۳۰ متری آنها بودیم‌، مرتبا" داشت کار می کرد و روی آب را می زد. تلاش کردیم تا این تیربارها را خاموش کنیم‌. ‌فقط یک گلوله آر‌پی‌جی داشتیم. قرار شد آن را به طرف یکی از تیربارها شلیک کنیم و سپس شهید سرافراز به همراه دو نفر دیگر سراغ یکی دیگر از تیربارها بروند‌. من هم به همراه دو سه نفر سراغ تیربار وسط که روبروی ما بود برویم و یکی دیگر از بچه‌ها هم سراغ تیربار سوم‌. قرار شد گلوله آر‌پی‌جی را به تیربار وسط بزنیم که خیلی اذیت می کرد‌. ما طوری به دشمن نزدیک بودیم که وقتی منور می‌زدند، من قیافه تیربارچی وسط را می دیدم‌. یک آدم کچل چهار شانه بود. گلوله آر‌پی‌جی را مقداری خشک کردیم و برای زدن آماده کردیم‌. قرار شد شهید علی عباس‌زاده که از بچه‌های مشکان بود گلوله را شلیک کند. او یک مقداری از ما فاصله گرفت که آر‌پی‌جی را بزند‌. زمانی که شلیک کرد ،متأسفانه عمل نکرد و شلیک نشد‌. آر‌پی‌جی نم کشیده بود. ‌شهید علی عباس زاده پیراهنش را در آن سرما در آورد و با آن گلوله را خشک کرد و مجددا" شلیک کرد. این بار شلیک شد اما آن سنگر بتونی و محکم بود. گلوله آر‌پی‌جی کمانه کرد و از بالای سنگر رد شد. عراقیها متوجه ما شدند و سر و صدایشان بالا رفت‌: ایرانی‌، ایرانی! سر تیر بار را روی ما گرفتند. من درست در وسط بودم‌، شهید سعید بهنام در یک طرفم و شهید سر افراز در طرف دیگرم قرار داشت. چهار تا گلوله به شهید سعید بهنام اصابت کرد‌، تعدادی هم به شهید سر افراز اصابت کرد. حالا چرا این وسط به من اصابت نکرد‌، نمی دانم! شهید سرافراز به زمین افتاد. دست کردم زیر سر شهید سرافراز و صدایش زدم‌: علی اصغر، علی اصغر، فقط یک کلمه گفت‌: «آخ هی» دیگر هیج نگفت و به شهادت رسید. ‌شهید سعید بهنام را صدا زدم‌: سعید‌، سعید میتوانی به عقب برگردی‌؟ و ایشان در پاسخ گفت‌: "‌نه بگذار همین جا بخوابم" او هم در همانجا به شهادت رسید‌. نگاه کردم دیدم بچه‌ها‌ی دیگر هم دارند تیر می‌خورند و سر و صدا می‌کنند‌، نهیبی زدم که سر و صدا نکنید، گرا به دشمن ندهید. به عقب برگشتیم تا گودالی یا چاله ای پیدا کنیم تا از اصابت تیر مصون باشیم. در همان حال که به عقب می آمدیم‌، دو سه نفر از بچه‌ها هم مجروح شدند‌، همه گیر کرده بودیم و عراقیها مرتبا" شلیک می‌کردند‌، بچه‌های مجروح هم واقعا" استقامت کردند و هیچ نمی‌گفتند. درحالی که می دیدم استخوان پایشان به طرز فجیعی بیرون زده بود! مقداری بچه‌ها را کشیدیم به عقب و آمدیم کنار اروند.‌ آب مقداری فرو کش کرده بود و بهتر می‌توانستیم منطقه را تشخیص دهیم در کنار اروند یک مرتبه متوجه موضوع جدیدی شدیم و آن هم ماجرای کشتی به گل نشسته زمان شروع جنگ بود‌.

 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...

نوشته های مرتبط :

    * هیچ موردی پیدا نشد...

ویدئوها مرتبط :

* هیچ موردی پیدا نشد...