فهرست دانشنامه دفاع مقدس

نوشته‌ها

شهدا سال ۶۴ -وصیتنامه شهید علی اصغر سرافراز

بسم الله الرحمن الرحیم

لاحول و لا قوه اله بالله العلی العظیم

مطالبی را که اکنون می‌خواهم بنویسم شاید کمتر جائی گفته باشم، ولی به نظر می‌رسد که بالاخره مطالب باید جائی گفته یا نوشته شود. شاید ما در لحظات آخرِ یک مأموریت، به خاطر شهدای دیگر و عظمت پیامبر(ص) و خاندانش(ع) مورد قبول حق تعالی قرار گرفتیم و بار نبسته خویش را همراه با کوله‌باری از گناه به دیار آخرت بردیم. لحظاتی را به یاد می‌آورم که تنها بودم، چیزی از جنگ نمی‌دانستم و کارهایی که تا حال انجام گرفته، هیچ در فکرش نبودم. به ذهنم نمی‌رسید که یک روزی می‌آید و من فرمانده گردان باشم. منظورم این است که اسم‌ام باشد و محتوی نداریم و نداشتیم، ولی در این مدت تجربیاتی بدست آوردیم و همکاری‌هائی از بعضی برادران که هیچ انتظار از آنها نداشتیم، با ما شد. البته خداوند نظر لطف و مرحمت به ما کرد، توانستیم تا این زمان دوام بیاوریم، ولی برادران عزیز، جهت کارکردن در یک واحد نظامی باید اصولی را در نظر بگیریم و همیشه به یادمان باشد که تابع همان اصولی باشیم که از اول در ذهنمان برای خودمان ترسیم نمودیم. کار در واحد نظامی، آن واحد نظامی که در راه اسلام خدمت می‌کند، تفاوت‌های فاحشی با دیگر واحدها دارد. خلاصه مطالب اینکه: کسانی می‌توانند در این راه پیروز باشند و تا آخر راه بیایند که هیچ چیز، جز آن چیزی که به خاطر او و برای پیشبرد او کار می‌کنند، در نظر نداشته باشند.

زندگانی مشکلات زیادی دارد، ولی مشکلات را اگر مشکل گرفتی، مشکل     می‌شود ولی اگر با نظری بلند از کنار آن گذشتی و فقط نظری به آن کردی و برخوردی با آن داشتی که بتواند آن برخورد هم مشکل را حل کند و هم خودت را نجات بدهد، آن وقت در مشکلات بعدی پیروز خواهی شد... اگر عیب و نقص در وجود یکدیگر می‌بینید فوراً برادرانه و با اخلاص تذکر دهید و دنبال آن را بگیرید که طرف مقابل هیچ ناراحت نشود. حالا همانطور که امکان دارد شما با یکدیگر باشید و هیچ چیز نتواند شما را جدا کند. چرا که اول بدبختی یک تشکیلات است. اگر برادری در زمینه‌ای کمبود دارد و شما آن کمبود را نداری، سعی کن با فداکاری خودت آن را جبران کنی، آن هم نه اینکه آن را به رخ او بکشی و دائماً بگوئی که من فلان جا کار کردم و حالا نمی‌کنم. تا تو در آن کار بمانی، رسم کارکردن این نیست. اگر واقعاً مسئله‌ای که راجع به برادرت می‌دانی به ضرر تشکیلات و اسلام است، مؤظف هستی جلو او را بگیری و نگذاری اساس یک تشکیلات به هم بخورد و گرنه وظیفه دیگری داری. یا نمی‌دانی یا برایت مفهوم نیست. نمی‌دانستم خالص شدن و خالص بودن یعنی چه؟  حالا نمی‌دانم شیطان مرا احاطه کرده و موقع نماز، وقت دعا، وقت قرآن خواندن، دائم به جائی می‌برد که دلخواه اوست، من برده شیطان هستم نه بنده خدا، خداوند بندگانی چون من را نیاز ندارد. گناه از سر و رویم می‌بارد. میلی به کار ندارم. نه! به خاطر اینکه شیطان اجازه حتی یک کار با اخلاص را به ما نمی‌دهد تا درک کنیم و مزه آن را بفهمیم. تا شاید در عمرمان بتوانیم یکبار که شده کاری برای خدا انجام دهیم و لذت را متوجه باشیم. ما تا کی خودمان را گول بزنیم و نتوانیم در میان رزمندگانی که هر کدامشان که حساب می‌کنی و دست رویش می‌گذاری، یکی از اولیای خدا هستند، بدون اینکه من یا شما متوجه باشیم. می‌آیند دو سه ماه می‌مانند، بعد در عملیات شرکت می‌کنند و شهید می‌شوند و ما همچون آبی که در یک جا مانده، می‌مانیم و می‌گندیم و دلمان خوش است به مأمورانی که شیطان برایمان می‌فرستد و از ما تعریف و تمجید می‌کند و می‌گوید: شما بدرد می‌خورید. صلاح خداوند نبود. مای بدبخت باور می‌کنیم. در صورتیکه می‌دانیم، لااقل خودمان را می‌شناسیم که نه بابا اینطور نیست، تو لیاقت نداشتی، بنابراین نیست که آشغالی را ببرند با واژه شهادت. به دیار حق تنها کسانی می توانند بروند که او بخواهد.

فرمانده اسلام گناه نکن! مواظب چشم‌ات باش، مواظب گوش‌ات باش، مواظب رفتارت باش، چرا اینقدر از خودت مغروری؟ خیال می‌کنی خیلی قدرت‌مندی؟ خیال می‌کنی یکی را دو تا می‌کنی و می‌توانی کاری انجام دهی؟ بدبخت اگر سرت درد گرفت، ناله‌ات به آسمان بلند می‌شود و می‌گوئی خدا. بدبخت پس چرا روز که می‌شود، یک مقدار که حالت خوب می‌شود قیافه می‌گیری؟ جواب مردم را درست نمی‌دهی؟ هنوز حرف نزده تو دهن او می‌زنی و می‌گوئی نه برادر!!

چرا به مردم اجازه صحبت کردن نمی‌دهی و خیال می‌کنی تو کسی هستی و قدرتی داری؟ اگر در جائی بودی که اسم ولایت رویت نبود، هیچ قدرت نداشتی، حتی یک کلمه حرف با او بزنی، بدبخت حالا که می‌بینی از تو اطاعت می‌کنند، نه حساب خودت هست، نه والله. تو هیچ نیستی، هیچ نمی‌دانی، همین اندازه که آبرو و حیثیت داری، او به تو داده، ولی خودت نمی‌دانی. دلم می‌خواهد بعد از ما دور هم جمع شوید، از برادر بزرگوار اصغر ماهوتی اطاعت محض کنید، مردی بزرگ که هیچکس او را نمی‌شناسد و نمی‌داند چه ارزشی دارد برای اسلام. مردی با تقوی، با اخلاص، آنقدر مخلص هست که از تمام چیزش برای اسلام می‌گذرد. اگر ما در این مدت توانستیم کاری انجام دهیم (که نتوانستیم کاری انجام دهیم) ولی به برکت وجود این برادر بود، دلم می‌خواهد او را رد نکنید و شما دنبال او حرکت کنید و طوری با او رفتار کنید که احساس غربت نکند. از او نیز می‌خواهم که محکم و استوار، همچون گذشته سر کار خود ایستادگی کند و زمانی که خداوند می‌داند، به خدمت اسلام مشغول باشد. برادر عزیز، تو مردی هستی که باید در کارهایت، صبر را پیشه خودسازی و با این کارت که انجام می‌دهی کسانی که تحت نظر داری در دست تو به مانند و به توانی درست از آنها استفاده کنی. همیشه در کارهائی که لازم است، زود تصمیم نگیر و قاطع باش در تصمیم، الاّ جائی که لازم است مقداری نرمش داشته باشی، چون نیروها زیاد با هم فرق می‌کنند، گاهی لازم است با تندی برخورد کنی ولی گاهی لازم است با تواضع و فروتنی که در وجود خویش داری با آنها رفتار نمائی و به توانی آنها را راضی کنی. نه به خاطر رضایت [شخص] بلکه بخاطر رضایت خداوند متعال، در ضمن گاهی انسان اشتباه می‌کند، ولی اشتباه او را باید به پوشانی، شما باید تمام چیزهائی که می‌بینی از برادران، آنها را رو در رو بگذاری و گاهی اوقات که به نظر می‌رسد می‌توانی از آنها استفاده کنی، خدا را در نظر بگیری. اگر او می‌خواست گناهان ما را فاش کند بیش از این می‌داند، آنقدر چیز داریم که اگر یکی از آنها فاش شود، آبروی ما در پیش خلایق می‌رود. امید اینکه مثل من گنهکار نیستی، من در این مسئله مطمئن هستم، شما وضعیت روحی‌تان خیلی بهتر از من است همینطور که به نظر می‌رسد اگر من نباشم، شاید خیلی از کارها بخوابد. من آن را بر عکس فکر می‌کنم، چون شما اخلاص و تقوای‌تان آنقدر زیاد است که دیگر خصوصیات من را می‌پوشاند و کار بهتر می‌شود. افرادی که من مدت زیادی در خدمت‌شان بودم،  لازم است از برادرم اصغر ماهوتی اطاعت کنند و به حرف ایشان عمل کنند تا ایشان بتواند تشکیلات را ادامه دهد و به جائی که رضای خداوند در اوست، شما به آن برسید. من هیچ چیز ندارم، برایم دعا کنید. راه شهدا را ادامه دهید. دست از امام برندارید، اگر اوضاع به شکلی پیش رفت که مشکل شد، آنقدر سخت شد که تحمل نداشتید، یادی از امام حسین(ع) و روز عاشورا کنید و بدانید که هر چه اوضاع سخت شود، به اندازه ذره‌ای از وضعیت آن حضرت نمی‌شود. چون ایشان فداکاری کردند و آنقدر کاری بزرگ انجام دادند که هیچ کس در طول تاریخ نخواهد آمد که بتواند ذره‌ای از آن مصیبت‌ها را تحمل نماید، الاّ اینکه باید ذریه‌ای از زهرا(س) باشد و الاّ غیرممکن است.

ما باید زمینه را طوری فراهم کنیم که بچه‌ها مانند طاغوت نشوند. در زندگی مرد شوند، مرد باشند و بتوانند مردانگی خود را در کلیه امور ثابت کنند و به مانند برای نسل‌های آینده. بدانند در این دنیا، دنیائی که هیچ چیز ارزشی ندارد و فقط مردانگی است که ارزش پیدا می‌کند و می‌تواند در بیشتر مواقع به درد جامعه و دیگر مسائل بخورد. امروز تاریخ ۱۶/۱۱/۱۳۶۴، ظهر آخرین روزی است که در پادگان هستم و عازم هستم، تا خداوند چه خواهد کرد. ولی باید بدانیم که این عملیات با تمامی عملیات‌هائی که تاکنون رفتیم، تفاوت دارد. خیلی از مسائل که قبلا" در عملیات‌های قبل آماده بود، نیست ولی من مطمئن هستم که انشاء الله به یاری خداوند از بقیه آنها بهتر خواهد شد.

حالم خیلی خراب است، از نظر جسمی که هیچ توانائی ندارم و بدنم درد     می‌کند و هیچ انتظاری از خودم ندارم. آنوقت که سالم بودم و ظاهراً چه بودم، حالا که دیگر مریض هستم، ولی به یاری خداوند وضع خوب می‌شود. اما ای پسرم، ابوذر!  اگر مایل بودی و تشخیص دادی، سپاه بهترین جای خدمت در ایران است. به امید اینکه زن و فرزندم مرا حلال کنند. در این مدت که با شما بودیم، گرچه مدت بسیار کمی بود، اما نتوانستم آن حقی که شما بر گردن من دارید، ادا نمایم. از شما آنقدر متشکرم که هیچ زمانی خوبی‌ها و محبت‌های شما را فراموش نمی‌کنم.  اکنون که دارم این مطالب را می‌نویسم، با وفاترین همسر برای من بودید. می‌خواهم که محکم و استوار بمانید.

اگر جائی نبود که جنازه من زیر آن باشد و بتوانی بیایی با من در دل کنی، من به شما سر خواهم زد انشاءالله تعالی. امید اینکه ما را حلال کنید... و اما پدر و مادرم، از شما تشکر می‌کنم بخاطر زحمت‌هائی که در راه تربیت و بزرگ نمودن بنده تحمل کردید، امید اینکه بر من حلال کنید و مرا ببخشید. اگر نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم، مرا ببخشید. به امید پیروزی حق بر باطل، حق همیشه پیروز است، شما مطمئن باشید که اسلام پیروز خواهد شد. ولی در این وسط مسلمانان هستند که باید امتحان شوند، مشکلات را تحمل کنند، هر چه ایمان قویتر باشد، راه را بهتر می‌رود. دنبال دنیا نباشید. اگر می‌خواهید نجات پیدا کنید، نگاه عمیق به امام امت صلوات‌الله علیه بیندازید تا ببینید هر چه در وجود وی می‌بینید، خداست. اما پسرم، تو وقتی بزرگ شدی و بد و خوب زندگی را فهمیدی، همیشه سعی کن همچون کسانی باشی که بدون داشتن پدر به درجات بالا رسیده‌اند. زندگی مولا علی(ع) مولا حسین(ع) را الگوی خویش قرار داده‌اند. طوری حرکت کن که همیشه بال جامعه باشی نه بار جامعه، تکیه‌گاهت جای محکمی باشد، در احوالات بتواند تو را نجات دهد. به امید پیروزی حق بر باطل. برادران مسجد جامع مهدی(عج)، اگر خواستید موفق و پیروز باشید، باید دنیا را رها کنید یا دنیا را محکم بگیرید، اگر خواستید مجاهد باشید، مجاهد یعنی دنیا را نه، معنی نمی‌دهد که مجاهد باشی، دنیا داشته باشی. برادران و خواهرانی که مرا می‌شناسند،  بر من حلال کنید و مرا ببخشید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۱۶/۱۱/۱۳۶۴ علی اصغر سرافراز

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 



کلمات کلیدی


نام:
ايميل:
وب:
شماره امنيتي:


اطلاعات:

  • مرجع: مهین مهرورزان (نی‌ریز در جنگ)
  • نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
  • نوع مدخل: نوشتار
  • تاریخ ثبت:1391/12/3

عکسهای مرتبط :

نوشته های مرتبط :

ویدئوها مرتبط :