نوشتهها
شهدا سال ۶۱ -دفترچه شعر شهید مجید محمدزاده -ظهور
حمید... دوباره میآید با صورتش هنوز مدال عقیق زخم
با زبانش خطبه جهاد
آخرین محفوظاتش
از تپههای آنسوی نیریز خواهد آمد
از تپههای ماسه
که آنجا ناگاه
درخت حادثه گل کرد
و شقایقهای سرخ
بر صورت و سینه
حمید گل داد
بهت نگاه دیر باور حمید
هنوز هم در تپههای آنسوی نیریز
احساس درد را به تأخیر میسپارد
خون را هنوز حمید از تنگچین پیراهن باور نمیکند
پس دوستم "علی" چرا در رکاب ناله نکرد؟
آیا عقاب پیر حادثه
تا زندهتر زمهر رفیقم بود
که پیشتر زناله او
بر سینه در دلم بنشست ؟
آیا "عباس"، " قاسم" رفیق راهم
عشق خون حمید را به آبیاری
قشلاق مجاهدان میبرد
و جاده خیس از خون
پیغام را سوی اطرافگاه رفیقان
امسال ایل نامردان
امسال ایل ستمکاران
بی وحشت حمید
آسودهتر به چپاول خواهد پرداخت
دیگر مشت گره کرده حمید
در جمع نیست منتظر دزدهای ایل
امسال آسودهتر
از گردنه، سرازیر خواهد شد
(((
امسال ای قبیله ظالم
خونبهای یتیمان
خونبهای شهیدان
دست آورد چپاولتان
بکامتان باد
در خانههای این سوی گردنه
از روزگار خون
بوتههای سرخ شقایق
انبوهتر، شکفتهتر
اندوهبارتر
بر پیکر برهنه نیریز
در شیبهای خانه
دمیده است
گهگاه
بانگ تلاوت قرآن
بانگ تکبیر و اذان مجاهدان
آوازهای غمبار
در پهنه شهر میپیچید
مثل کبوترانی که از صفیر گلوله
سرسام یافته
از فوج خواهران پریشان جدا شده
در آسمان وحشت چرخان
سرگردان میگردند
آیا جواد، حسین،... برادرم راهم
سرشاخه درخت وجودم را
موجکوب حادثه
پرپرکرد
از تنگچین پیراهنشان
آیا از خون خیس؟
حمید دوباره میآید
اینبار در صورت جواد، سعید، حسین
اینبار در صورت علی، عباس، قاسم
با مشتی گره کرده
حمید دوباره میآید
اما برادران حمید را
اما رفیقان حمید را
... حادثه خم نکرد
زخم دل رفیقان
زخم دل برادران
از زخمهای چندگانه حمید کاریتر بود
کاریتر و عمیق
اما سیاه.
(((
شب بود، با هزاران چراغ، و دل من در سینهام
تاریک خفته بود، تنهائی با همه غرورش
مرا خُرد میکرد و غرورم را میشکست و
در دانه من گاهی زجامی جست،
چشمهایم به عمق تاریکی خیره میشد و هیچ
نمیدید. چرا ؟ مگر روی آنها بسته بود
و یا ... و یا ... خدای نکرده
آنها را بیرون آورده بودند، میطپید در سینه
قلبم و حرکت بازوانم بیاراده بود. لشکر
نا آرام تنهائی، قلب و روحم را میخوردند و
تنم را نوازش میکردند، نسیم سرد میوزید
خودم خسته
یار من خسته
مرغکم بسته
جام بشکسته
هر دو دست با هم، می زدیم بر سر
مرغک بسته تو قفس مرده
بی پر و بال است،
بی کس و یار است،
دیده ها بازند،
منتظر بر پایان آغازند،
بی فسون رنگ،
مرغ خوابیده،
که از قفس پریده
وقتی میبیند، هنوز در بنده، افتاده مرده
دیگر آن امید ، مرده که مرده
دیگر آن امید، برفراز بام، دیده نگشوده
دیگر آن امید، راه عیش و نوش را نه پیموده
مرده که مرده
مرغکی بوده بال و پر بسته
منقارش خسته
در به روش بسته
بال بشکسته
کنج زندون غم، تنها بنشسته،
غم مرغای دیگه را داشته، حالیا صبح است،
چشم من بسته، قلب پیوسته، می طپد تو سینه
که دیگر هر مرغ میمیرد اینجا
ظلم وجور زندانبان و قفس خیلی زیاده
مرغکا مردن، مرغکای مظلوم،
بی چون و چرا، بسته میشن به دار
تا دیگه کسی، نتونه بگه، بالای چشم تو ابرو،
هر حقیقتی باید پنهان بمونه،
چون صلاح نیست مرغکای دیگه
حق را بشناسند
کلمات کلیدی
اطلاعات:
- مرجع: مهین مهرورزان (نیریز در جنگ)
- نویسنده/گردآورنده: غلامرضا شعبانپور
- نوع مدخل: نوشتار
- تاریخ ثبت:1391/12/3
عکسهای مرتبط :
نوشته های مرتبط :
- شهدا سال ۶۱ -چند جمله از شهید مجید محمدزاده
- شهدا سال ۶۱ -دفترچه شعر شهید مجید محمدزاده -پشیمان
- شهدا سال ۶۱ -دفترچه شعر شهید مجید محمدزاده -پیکار مردان
- شهدا سال ۶۱ -دفترچه شعر شهید مجید محمدزاده -پیشتازان شهادت
بیشتر »